' مهاجران و تبعیض در بازار کار کانادا | پرنیان
بازار کار — 14 مارس 2013

درباره ارزش اجتماعی کار مهاجران

دکتر وحید طلوعی

به سادگی و در نگاه اول می­شود تصور کرد که بازار کار، کاریابی و استخدام و دستمزد و مواردی از این دست مقوله­هایی اقتصادی هستند که به عرضه و تقاضا، تخصص و توان بستگی دارند. اما این همه ماجرا نیست. باید بدانیم که در این زمینه، مثل همه زمینه‌های دیگر زندگی بشری، جامعه و فرهنگ نقشی بسیار بیشتر از آن دارند که در نظر اول به چشم می­آید. کافی است به این نکته دقت کنیم که بسیاری از ما خودمان را با کاری که در آن درگیریم تعریف می­کنیم، ارزش اجتماعی و منزلت خودمان را از آن کسب می­کنیم و با کار است که ارتباطات اجتماعی و شبکه اطرافیان‌مان را شکل می­دهیم. با کار است که سبک زندگی فرد و جایگاه او در قشربندی اجتماعی نیز معین می­شود. با این وصف، گاه به نظر می­رسد که مبحث کسب درآمد فقط بخشی از رویکرد فرد به کار را تشکیل می­دهد و ابعاد اجتماعی آن بسیار مهم­تر است.

برای روشن شدن این امر کافی است به ماهیت دوگانه کار در جوامع مهاجرپذیری چون کانادا توجه کنیم. بسیاری از کسانی که در قالب نیروی کار ماهر به کانادا می­آیند در کشور خود صاحبان مشاغلی بوده­اند که در آن تخصص داشته و بنابراین بر اساس درک عام می­باید گفت با این تخصص و توان و با در نظر گرفتن عوامل دیگری چون سن متقاضی مهاجرت که بر روند مهاجرت تاثیرگذار است، این گونه افراد باید در بازار کار کانادا – که خود به دنبال پذیرش ایشان بوده است – به راحتی جذب شوند و از حقوقی که به طور عمده در مقایسه با دریافتی ایشان در کشور خودشان بیشتر است – و این یکی از عوامل جذب مهاجران است – برخوردار گردند. ولی به طور معمول این اتقاق نمی­افتد. به برخی از این عوامل اشاره می­کنم تا نشان دهم کار مهاجر چگونه از جامعه و فرهنگ تاثیر می­پذیرد.

مهاجر کانادایی که در دور باطل «سابقه کار کانادایی» و یافتن «اولین شغل» گرفتار می­شود ناچار از پذیرفتن مشاغلی است که به نسبت تحصیلات و سابقه کاری­اش در سطحی پایین­تر قرار دارد. ۴۲ درصد مهاجران به کانادا که تحصیلات دانشگاهی دارند در مشاغلی کار پیدا می­کنند که یا به تحصیلات آنها نیازی ندارند یا به سطحی پایین­تر، مثلا کالج، نیاز دارند. این نسبت برای کاناداییان حدود ۲۸ درصد است. از طرف دیگر احتمال یافتن شغلی تمام­وقت هم برای مهاجران بسیار کمتر است، حدود ۴۱ درصد مهاجرانی که می­توانند شغلی پیدا کنند در گروه مشاغل نیمه­وقت کار می­یابند.[۱] بنابراین، مهندس معماری ایرانی­ای که در فروشگاهی کانادایی مسئول فروش بخش تزئینات منزل می­شود، با فشار شدید تعارضی درونی روبه­رو خواهد شد که گاه مردافکن است. اما این امر سویه دیگری هم دارد – و البته کاهش ارزش ریال این امر را روشن­تر هم ساخته است – که همین مهندس با حسابی سرانگشتی درمی­یابد که دریافتی­اش در این شغل حتی با میزان دریافت حداقل دستمزد گاه نسبت به دریافتی­اش در کشور خود قابل ملاحظه است. در این حالت آن تعارض پیش­گفته شدیدتر هم می­شود: از سویی می­پرسد اگر من برای زندگی بهتری – هرچه که باشد – مهاجرت کرده­ام، آیا عاقلانه است که خود را درگیر کاری پست، پر خطر و بی­آینده کنم؟ و از سوی دیگر می­پرسد با توجه به امکانات و سطح زندگی در کشور جدید آیا قرار گرفتن در شغلی فرودستانه­تر هم به صرفه نیست؟ پاسخ نومیدانه به این سوالات، مخصوصا در دوره شش ماهه اول ورود مهاجر به سرزمین جدید، گاه موجب بروز ناراحتی­های روحی و گاه منجر به اخد تصمیماتی آنی و شتابزده مثل برگشت می­شود.

در کنار این دغدغه، لازم است که مهاجر دانش خودش را «ثابت» کند که معمولا منجر به این دریافت می­شود که می­باید برای داشتن «سابقه تحصیل کانادایی» به گذراندن دوره­هایی آموزشی تن در دهد. این دوره‌ها قبل از هرچیز وقت و هزینه­برند و با آنکه می­گویند این دوره­ها سبب می­شوند مهاجر شغلی بهتر و با درآمدی بیشتر پیدا کند، ولی این دوره­ها، هر چند کوتاه باشند، زمانی را از مهاجر می­گیرند که می­توانست با کار خود کسب درآمد کند و بنابراین باید این مبلغ از درآمد نهایی مهاجر کسر شود. اگر این مهاجر برای تحصیل وام نیز گرفته باشد، رقم بدهکاری او نیز به این مبلغ اضافه می­شود و با احتساب طول دوره کاری موجب می­شود حقوق او به اندازۀ همکاران متولد کانادایش نباشد. به این ترتیب، هرچند مهاجران در امور اجتماعی بیشتری از جمله کار داوطلبانه و آموزش و دوره­های تکمیلی شرکت می­کنند، نرخ بیکاری در بین ایشان همچنان بیشتر است.

نکته دیگر این است که از منظر کاناداییان گویا اصولا برابری در بازار کار امری غریب است. تحقیقاتی بیست ساله نشان داده است که ساکنان کانادا هرچند به اصول چندفرهنگی باور دارند، اما به آسانی نابرابری بر اساس ارزش اجتماعی را که از «نژاد» و «کشور مبداء» سرچشمه می­گیرد می­پذیرند (لی، ۲۰۰۳). به این ترتیب، تنوع فرهنگی که بر اساس فشار اجتماعی از سوی گروه‌هایی با ریشه­های قومی متفاوت در دهه ۱۹۶۰ پذیرفته شد، موجب آن نشده است که کارفرمایان کانادایی هنوز هم با کارکنان و کارگران اروپایی احساس راحتی بیشتری نکنند. با این حال، زمینه برای کار مهاجران دیگر گشوده است و این امر البته از سویی با میزان ارتباطات فردی و شناخته شدن مهاجر در ارتباط است و شاید در همین جا نقش اجتماع قومی مهاجران به خوبی روشن می‌شود. هر چه اجتماع قومی مهاجران قوی­تر و خوش­نام­تر و موثرتر باشد، احتمال آنکه مهاجرانش در بازار کار موفق­تر باشند بیشتر است. این موفقیت اما باز مشروط به شروطی است.

توان زبانی مهاجران یکی از عوامل اصلی موثر بر بازار کار است. زبان و لهجه­  علاوه بر آنکه زمینه ارتباط فرد را در محیط کار فراهم می­سازد نشانگری فرهنگی نیز هست و اگر بپذیریم که جهان هر فرد از طرز اندیشیدن او به زبانی خاص شکل می­بندد، حد زبانی هر فرد نزدیکی او را به فرهنگ آن زبان نشان می­دهد. شاید به همین سبب است که وقتی از ۴۸۰ شرکت کانادایی پرسیده شد اولین و مهم­ترین عامل دخیل در انتخاب کارکنانشان چیست، مهارت­های ارتباطی و ارتباطات زبانی اولین رتبه را به دست آورد (وود و شوایتزر، ۲۰۱۰).  گوش سپردن به دیگران، توضیح دریافت­های شخصی، حساسیت به تفاوت­های محیطی و در نهایت بازتولید فضای کار بسیار وام­دار مهارت­های زبانی است. این امر موجب می­شود درحالی که مهاجران به نسبت بقیه ساکنان کانادا بیشتر به دنبال کار می­گردند، برای یافتن آن مشکلات بیشتری دارند. از سوی دیگر، خطر اخراج نیز برای مهاجران همواره بیشتر بوده است. این سکه البته طرف دیگری هم دارد. در نظرسنجی از ۵۵۰ مهاجر متخصصی که در کشوری دیگر تحصیل کرده­اند و بین ۶ تا ۱۵ سال در کانادا زندگی کرده­اند، ۲۳۸ نفر مشغول به کار و ۳۲۲ نفر بیکار، ۳۴ درصد اشاره کرده­اند که کارفرمایان درک درستی از ویژگی­های فرهنگی متفاوت تازه­واردان ندارند.[۲]

مسئله بسیار مهم­تر اما تاثیر قومیت مهاجر بر دریافت حقوق اوست. در اینجا عوامل بسیاری در هم می­پیچند. نژاد و قومیت و جنسیت و توان زبانی در کنار دانش و تخصص شبکه­ای پدید می­آورند که بر دریافت دستمزد اثر می­گذارد. تاثیر هم­زمان جنسیت و وابستگی به گروهی قومی موجب می­شود که زنان قومیت­ها در انتاریو گاه حتی ۴۰ درصد کمتر از مردان کانادایی مزد دریافت کنند و مردان این گروه­های قومی نیز به نسبت مردان کانادایی ۲۵ درصد کمتر مزد می­گیرند (بلاک، ۲۰۱۰). این مسئله برای نسل اول مهاجران بسیار تامل­برانگیزتر است و علت آن به احتمال عدم تسلط زبانی این مهاجران است. مثلا بلاک (۲۰۱۰) بر اساس آمار سرشماری ۲۰۰۶ نشان داده است که نسل اول انتاریویی­هایی که با نژادشان قضاوت می­شوند در سنین ۲۵ تا ۴۴ با مدرک دانشگاهی، کمتر از همسانان خود که تفاوت نژادی محسوسی برای کانادایی­ها ندارند دستمزد می­گیرند. این مسئله وقتی که برای زنان این گروه مطرح می­شود نظرگیرتر است: این زنان به ازای هر دلار درآمد مردان کانادایی فقط ۴۷ سنت دریافت می­کنند. این تفاوت در نسل دوم مهاجران هرچند کاهش می­یابد که علت آن نیز بار دیگر در افزایش مهارت­های زبانی و فرهنگ­پذیری بیشتر نسل دوم است، باز در حدود ۵۴ سنت به ازای هر دلار است. این امر در بعد ذهنی به افزایش احساس تبعیض و در بعد عینی به میزان بیشتر فقر در بین خانواده­های مهاجران منجر می­شود. برای تقریب به ذهن بد نیست به آماری که رویال بانک کانادا (۲۰۱۱) منتشر کرده است نگاهی بیندازیم: تفاوت بین پرداخت دستمزد بین مهاجران و کاناداییان به حدود ۳۱ میلیارد دلار می­رسد و البته این میزان روزبه­روز افزایش یافته و می­یابد.

با این توضیحات روشن است که آن نظریه که معتقد است بازار کار تحت فشار تقابل عرضه و تقاضاست و در آن رقابتی بدون سوگیری جریان دارد و حقوق مطابق نظام شایستگی معین می­شود، چندان با واقعیت نمی­خواند. از این همه باید چند نکته را دریافت: اول آنکه بیکاری مهاجران در ۵ تا ۱۰ ساله ابتدای ورودشان به کشور جدید و اشتغال به مشاغل پاره­وقت و در کنار آن کار داوطلبانه عنصری اجتماعی است که اصولا به توانایی­های فردی مهاجر، جز مهارت­های زبانی، ربط چندانی ندارد. بدین سبب، با شناخت نظام تبعیض­آمیز مستقر در بازار کار می­شود راحت­تر با بحران­های ناشی از بیکاری فایق آمد که عمده­ترین آن از دست دادن اغنای درونی و احساس ارزش است. دیگر آنکه شناخت ماهیت تبعیض­آمیز بازار کار کمک می­کند که گروه­های قومی در دو بعد منسجم­تر شوند: اول آنکه خود را اقلیتی ببینند که با فراهم آمدن امکان مداخله در سیاست­گذاری­های کلان­تر زمینه­ را برای رفع این سرکوب­ها فراهم سازند و دوم آنکه با برگشت به اجتماع قومی خود از ظرفیت­های آن برای کار بهره ببرند. از سویی نیز نگریستن از منظری بالاتر، که متن جامعه میزبان را در بر می­گیرد، موجب می­شود که مهاجر بسیاری از تناقضات بازار کار را دریابد و با آن بهتر هم­ساز شود. درک تبعیضی که بر مهاجران می­رود از آن جمله است.

به اشتراک بگذارید

درباره نویسنده

(1) دیدگاه

  1. من بعد از ۶ سال اقامت در کانادا و عدم موفقیت در پیدا کردن شغل تخصصی ام و بعدا به دلیل گرفتاری خانوادگی در ایران (که همین نیلفتن شغل تخصصی باعث آن بود) مجبور به بازگشت به ایران شدم. لازم به توضیح است من فارغ التحصیل رشته من مهندسی شیمی از دانشگاه نفت می باشم و دارای سابقه کار در پتروشیمی هستم. برای دستیابی به ویزای مهاجرت به کانادا واقعا از هفت خوان رستم گذشتم و کلی مدرک و سند دال بر مهندس بودن و سابقه کاری مفید ارایه نمودم. تمامی این ۶ سال هم مقیم شهر کلگری در ایالت نفت خیز آلبرتا بودم. یک دوره بسیار فشرده زبان های برنامه نویسی کامپیوتر و یک دوره تخصصی در رشته نفت در پلی تکنیک SAIT گذراندم و با معدل ۶۵/۳ از ۰۰/۴ فارغ التحصیل شدم. اما بعد از تقریبا دو سال پس از فارخ االتحصیلی ام کار پیدا نکردم و کاملا ناامید و سرخورده به ایران برگشتم. در این ۹ سالی که درایران هستم کار کرده ام اما الان با بروز آثار اقتصادی تحریم ها و ورشکسته شدن شرکتها یکی پس از دیگری و در نتیجه بیکاری در فکر بازگشت به کانادا هستم. اما با دلی پر از دلهره و ترس و وحشت!!! بازگشت به جهنمی که کارش به بردگی کشاندن و تحقیر سیستماتیک گروه های بزرگی از متخصصین کشورهای جهان سوم برای یک لقمه نان است. البته از این نظر آمریکا ده ها برابر بدتر از کانادا است و ما خوش شانس هستیم که بین بد و بدتر می توانیم بد را انتخاب نماییم. چکار می شود کرد. این هم تقدیر و سرنوشت من و افرادی مانند من بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

 

مهاجرت به کانادا | مهاجرت به آمریکا | گرین کارت آمریکا | مهاجرت از طریق سرمایه گذاری | مهاجرت نیروی کار | اقامت کانادا | اقامت آمریکا | دانمارک | مهاجرت به دانمارک | تحصیل در کانادا | تحصیل در آمریکا | نرخ ارز | مهاجرت به کانادا | ماهنامه پرنیان