' پرنیان https://www.parnianmagazine.com ماهنامه آموزشی، فرهنگی و اجتماعی ایرانیان مهاجر Thu, 24 Nov 2016 08:18:02 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.4.2 https://www.parnianmagazine.com/wp-content/uploads/2015/08/cropped-Parnian-Icon-32x32.png پرنیان https://www.parnianmagazine.com 32 32 روزی از رنجی ابدی؛ نگاهی به فیلم «ابد و یک روز» به کارگردانیِ «سعید روستایی» https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3520/%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%b1%d9%86%d8%ac%db%8c-%d8%a7%d8%a8%d8%af%db%8c%d8%9b-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85-%d8%a7%d8%a8%d8%af-%d9%88/ https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3520/%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%b1%d9%86%d8%ac%db%8c-%d8%a7%d8%a8%d8%af%db%8c%d8%9b-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85-%d8%a7%d8%a8%d8%af-%d9%88/#respond Thu, 24 Nov 2016 08:18:02 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3520 مینا قاسمی-گفته می‌شود فیلم ابد و یک روز با ۹ جایزه رکورددار دریافت جوایز فیلم فجر شده است و آن‌گونه که آیدین سیارسریع در ضمیمه طنز روزنامه قانون گفته است: «فیلمی که هرچه سیمرغ در جشنواره بود را درو کرده است و تعدادی فنچ و بلدرچین برای باقی فیلم‌ها باقی گذاشته است».
ابد و یک روز از تبارِ اجتماعی‌هایی است که با صراحت، مفهوم درد انسانِ آسیب‌دیده را با حنجره‌ای صاف، آن هم به خطابه می‌گوید. چیزی را برای من و تو روایت نمی‌کند و قصه نمی‌بافد، شخصیت‌ها را هم مثل مجسمه‌های کوکی به جان فیلم نمی‌اندازد، مثل اجتماعی‌های دیگر هم یک مشت درد بی‌درمان را پاراگراف‌بندی نمی‌کند که از ابتدا تا آخر نفس‌تنگه‌ی ترحّم خفه‌ات کند؛ نه. درست وسط حیاط خانه قرارت می‌دهد، ماجرا از بیخِ گوش تو رد می‌شود. حوادث در اطراف تو در حال وقوع است و تو کافی است سر به این طرف و آن طرف برگردانی تا بتوانی آن‌ها را ببینی.
این اجتماعیِ تاریک، به طرز عجیب و غریبی زنده و جان‌دار، در مغزت در جست‌وخیز است. ریتم تندی دارد که ممکن است سوهان اعصاب باشد اما روان است. چیزی که ابد و یک روز دارد بُرّندگی‌ِ تیغ‌اش است. از آن ضرباتی که در لحظه نمی‌فهمی‌اش، اما به خود که می‌آیی، می‌بینی چه زخمِ ساده و عمیقی برداشته‌ای.
ابد و یک روز بدبختی‌های بیست و چهار ساعته‌ی خانواده‌ای را به تصویر کشیده که دو برادری که سرپرستان خانواده هستند، به اعتیاد و مخلفات‌اش سخت مشغول‌اند و بانوانی که عضو این خانواده هستند قربانیانِ این ماجرا هستند. اما آن‌ها فقط در سطحِ قربانیِ صرف باقی نمی‌مانند. حضور آن‌ها در ابد و یک روز به نحوی طراحی شده که هریک می‌توانند در هدایتِ رفتار برادرهایشان تأثیر غیر قابل انکاری داشته باشند. چیزی که عیناً در جامعه‌ی ایرانی وجود دارد. قدرتمندتر از همه، شخصیت سمیه است که ناتوان در سیاست‌گذاری برای کنترلِ اوضاع نیست. حتی در این فیلم قربانی‌ها نیز به روالِ لعنت‌شده‌ی معمول خود نمی‌روند. هیچ‌کس در این خانه آن‌قدر ضعیف نیست که نتواند بلند شود و فریادِ از سر درد خود را سر بدهد. آری، در این خانه مردِ معتادی هست، اما در برابرِ آن دختری با کوله‌پشتی و مواد مخدری وجود ندارد که به خاطر اعتیادِ برادرش از خانه فرار کند و شب‌ها در پارک و مترو بخوابد! سمیه با برادرِ معتادِ خود ارتباط می‌گیرد، او را هیچ‌گاه از خود نمی‌راند. روستایی در فیلم خود همین کارها را کرده که بعد از گذشت روزهای متمادیِ بعد از فیلم، باز هم وقتی که اسمِ ابد و یک روز می‌آید نه تنها یک روز بلکه شاید ـ اما نه قطعاً ـ تا ابد در ذهن می‌ماند و پرسه می‌زند.
دیالوگ‌ها در ابد و یک روز ساختمانِ فاخر و شکیلی دارند. نمونه‌اش این جمله‌ی کوتاه است که: «خراب شود خانه‌ای که بزرگ‌تر ندارد.» آری دیالوگ‌ها به طرز تحیرآوری معنا دارند به طوری که یک آن وسطِ شلختگی‌های دعوای دو برادر، از زبانِ شخصیت‌ها کلامی گفته می‌شود که من و تو می‌مانیم که واقعاً به تماشای زندگیِ فلاکت‌بارِ قشرِ پایین جامعه‌مان نشسته‌ایم یا جمعی با طرز تفکری والا که از بدِ حادثه در این خانه گردِ هم آمده‌اند؟! مثلاً زمانی که اعظم علت این را که زیاد به خانه‌ی پدری‌اش نمی‌آید، این‌گونه بیان می‌کند که: «این خانه آن‌قدر از درد آغشته است که نمی‌توان در آن زیست»؛ این فاصله‌ی روشنفکرانه‌ای که اعظم بدان مایل است، این تراژدیِ پرمایه‌ای که موجب ازدیادِ غلظتِ تأثیرگذاریِ فیلم می‌شود؛ از کجا می‌آید؟
حتی محسن هم در این فیلم معتادِ صرف نیست. شخصیت تخریب‌شده‌ای هست، ولی به طور کلی از هم پاشیده نیست. از آن معتادهایی نیست که من و تو به دیدنِ آن‌ها یک عادتِ سمج داریم؛ نه. به فضیلتِ معرفت آراسته است و عواطفِ قابل احترامی دارد. این حسِ من به این شخصیت است که جراحتی را که از فیلم‌های اجتماعیِ توخالی‌ برداشته‌ام، از میان می‌برد. فیلم‌هایی که به من حتی لذتِ رنج را هم عطا نمی‌کنند.
دیگر اجتماع‌پردازی با انداختنِ مخاطب در یک جریانِ صافِ بی‌ ملات جواب نمی‌دهد، مخاطب چیزِ بیشتری از یک فیلمِ اجتماعی می‌خواهد. و ابد و یک روز این مایه‌ی شوق‌انگیز را در خود دارد.
اما چیزی که در ابد و یک روز من و تو را بیشتر متلاطم می‌کند، این است که گاهی پیش می‌آید که حس می‌کنیم دیگر بُریده‌ایم. یک دفعه دلمان می‌خواهد از جا برخیزیم و از آن خانه‌ی لعنت‌شده بیرون بزنیم؛ ولی متأسفانه یا خوشبختانه، حقیقت این است که هنوز تا سرِ کوچه نرسیده بر می‌گردیم، از لای در به آرامی نگاه می‌اندازیم و پاورچین پاورچین وارد می‌شویم. و در جایی می‌نشینیم که بتوانیم به راحتی همه را ببینیم. شاید راه‌پله‌هایی که به پشت بام راه دارد، بهترین جا باشد.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3520/%d8%b1%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%b1%d9%86%d8%ac%db%8c-%d8%a7%d8%a8%d8%af%db%8c%d8%9b-%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85-%d8%a7%d8%a8%d8%af-%d9%88/feed/ 0
بلوغ https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3517/%d8%a8%d9%84%d9%88%d8%ba/ https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3517/%d8%a8%d9%84%d9%88%d8%ba/#respond Thu, 24 Nov 2016 08:14:02 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3517 محمد مهدیه: دراز و لاغر بود؛ مثل یک چوب خشک. با اینکه در اواخر دهه‌ی دوم زندگی‌اش به سر می‌برد تقریباً هیچ‌یک از برجستگی‌های معمول زنان در او به چشم نمی‌خورد. شمای کلی اندامش بیشتر به یک مکعب‌مستطیل صاف و ساده شبیه بود که گوی گرد و کوچکی به اسم سر بالای خود دارد. وقتی روی نیمکت چوبی مدرسه می‌نشست صدای برخورد استخوان‌های نشیمنگاهش را با تخته‌چوب نیمکت می‌شنید؛ در حقیقت چیزی نداشت که بتوان اسم باسن رویش گذاشت! همیشه مورد تمسخر هم‌کلاسی‌هایش قرار داشت ولی بیشتر از همه بابت متلک‌هایی که در راه مدرسه از پسرها می‌شنید آزرده بود. با اینکه دانش‌آموز درس‌خوانی بود ولی چندان میلی به ادامه‌تحصیل نداشت. بیشتر دوست داشت کار کند و پول در بیاورد. پدرش از وقتی زمین‌گیر شده بود وضع مالی خانواده بی‌اندازه به هم ریخته بود. همین که دیپلمش را گرفت، موهایش را مدل پسرانه کوتاه کرد و با یک دست لباس پسرانه، بدون روسری و مقنعه یا مانتو و کفش زنانه پا به خیابان گذاشت. این بار هیچ کس متلک‌بارانش نکرد الا دختری جلف و سرخوش که سر پیچ خیابانی جلویش درآمد و وحشت‌زده داد زد: «ای وای!» بعد بی‌قید زد زیر خنده و ادامه داد: «خدا مرگم بده، چوب کبریتو!» و دوان‌دوان از او دور شد.
وقتی به تصمیمش فکر می‌کرد تقریباً مطمئن می‌شد راه درستی را انتخاب کرده است. در واقع هیچ‌کس متوجه نمی‌شد او دختر است. حتی اسمش هم متین بود و بعد از اینکه با مهارت، عکس جدیدی از خودش را جایگزین عکس محجبه‌ی صفحه‌ی شناسنامه‌اش کرد اگر جایی لازم می‌شد شناسنامه‌اش را هم نشان بدهد جنسیتش لو نمی‌رفت. فقط نمی‌توانست جایی استخدام رسمی بشود مگر اینکه اعتراف کند دختر است و لازم نیست بابت خدمت سربازی‌اش مدرکی ارائه دهد. از بابت ریش و سبیل مشکلی نداشت، عوارض جانبی مصرف داروها و هورمون‌های مختلفی که از این دکتر و آن داروفروش گرفته بود و مصرف کرده بود، به اندازه‌ی کافی پوست صورتش را از مو پوشانده بود.
فقط مانده بود انتخاب اینکه چه کار مردانه‌ای مناسب جثه و زور بازویش است. بعد از مدتی این در و آن در زدن توی یک تالار به عنوان خدمه‌ی پذیرایی مشغول کار شد. اگرچه این شغل را در صورت پوشیدن لباس‌های دخترانه هم می‌توانست در سالن زنانه‌ی تالار داشته باشد ولی در آن صورت از این آرامشِ پسر بودنش در سالن مردانه و در راهِ کوچه و خیابان محروم می‌شد.
روزهای اولِ کار، همراه شدن با مناسبات و روابط مجردی بین پسرها بزرگترین چالش فکری‌اش بود. هر سه همکار دیگرش در بخش خدمه‌ی پذیرایی مجرد بودند. سعی می‌کرد تا جایی که ممکن است خودش را آدمی گوشه‌گیر و منزوی، کم‌حرف و نجوش در نظر آورد تا مجبور نشود بیش از حد لزوم با آنها قاطی شود. البته در واقع شخصیت خودش هم چیزی دور از این تصور نبود با این حال نمی‌دانست تجلی رفتار یک پسر منزوی با یک دختر منزوی چه تفاوت‌هایی ممکن است داشته باشد. می‌ترسید جایی ناخواسته حرفی بزند یا رفتاری ازش سر بزند که جنسیتش را فاش کند، به همین خاطر هر کاری یا حرفی را در نهایت احتیاط، پس از کمی مکث و تأمل و در نهایت به گونه‌ای مردد انجام می‌داد یا بر زبان می‌آورد.
تلاشش در بم کردن صدا، علاوه بر مصنوع بودن، گاهی تداوم و یک‌دستیِ تُن و لحن حرف زدنش را دستخوش تغییر می‌کرد. همین، اولین جرقه‌ی شک و تردید را در ذهن همکارانش کاشت. آنها بیشتر فکر می‌کردند او سعی دارد لهجه‌اش را پنهان کند، ولی نمی‌دانستند چه لهجه‌ای. اختلاف نظر خدمه‌ی تالار تا جایی پیش رفت که مهران سعی کرد چند بار او را به حرف بیاورد و صدایش را ضبط کند.
ترس از برملا شدن رازش و تبدیل شدن به مضحکه‌ی این و آن، متین را واداشت هر چه زودتر از آن تالار بیرون بیاید و در تالار دیگری مشغول کار شود. این بار با صدای واقعی خودش حرف زد و در جواب تعجب دیگران مدعی شد بخاطر یک جور اختلال هورمونی تارهای صوتی‌اش بطور کامل رشد نکرده و نازک مانده‌اند. صدای نازک و زنانه‌اش این بار کم‌گویی و ساکت بودنش را بیشتر توجیه می‌کرد.
برای شروعِ کار در جای جدید، هیچ تمایلی به کاغذبازی‌های معمولِ استخدام نشان نداد، گفت تا اعزام به خدمت یک سال دیگر فرصت دارد و لزومی هم در امضای قرارداد و بیمه شدن نمی‌بیند. کارفرما استقبال کرد و فقط اصرار کرد اگر مأموران بیمه برای بازرسی آمدند متین خودش بگوید به تازگی آنجا مشغول شده و بطور آزمایشی قرار است یک ماه کار کند و در صورت موافقتِ طرفین به ادامه‌ی همکاری، قرارداد امضا می‌کنند و اسمش برای بیمه رد می‌شود. ولی مأمور بیمه‌ای که برای بازرسیِ سرزده آمد گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود، اسم و مشخصات متین را گرفت و کارفرما را موظف کرد هر چه زودتر اسم او را هم به لیست کارگران بیمه‌اش اضافه کند.
متین در فرم‌های مربوطه علامت مذکر را برای جنسیتش تیک زد. مدرک تحصیلی یا سند هویتی که دختر بودنش را آشکار کند از او خواسته نشده بود و دلیلی نداشت بیمه‌شدن دردسری برایش ایجاد کند. ولی چند روز بعد با توجه به ثبت شماره شناسنامه یا همان کد ملی‌اش، اختلاف جنسیت او در فرمِ پر شده با اطلاعات ذخیره شده در سیستم کامپیوتریِ اداره‌ی بیمه به چشم آمد و او را برای اصلاح مورد فوق به اداره‌ی ثبت احوال ارجاع دادند. باید نامه‌ای را به آنجا می‌برد و در مورد جنسیتش اختلاف پیش آمده را پیگیری و حل و فصل می‌کرد.
متین فکر کرد لابد جایی این وسط معاینه‌ی پزشکی هم برای تعیین و اصلاح جنسیت لازم می‌شود. و این شد که باز همچون رَویه‌ای که تا کنون در پیش گرفته بود فرار از موقعیت را ترجیح داد. پس از مدت کوتاهی که از ناپدید شدن نابهنگام و بی‌مقدمه‌اش گذشت حدس و گمان‌ها پرده از واقعیت شخصیت و رفتار و گفتار متفاوت و تعجب‌برانگیز او برداشت و نقش بازی کردنش را در قالب جنس مذکر فاش کرد. عمل و رفتار او که در ابتدا نوعی شوخی به نظر آمده بود کم‌کم بُعدی تازه به خود گرفت و در مقام نوعی اشاعه‌ی بی بند و باری و نقض آشکار قوانین شرعی و مدنی کشور متضمن پیگرد قانونی شناخته شد.
پدر و مادر متین در واقع از این نقش جدید دخترشان در جامعه بی‌خبر مانده بودند و با مشاهده‌ی مأموران کلانتری جلوی در خانه و شنیدن ماوقع از افسر آگاهی، تازه متوجه دلیل شادابی و سرحالی او در این ماه‌های اخیر شدند. آنها تا آن لحظه گمان می‌کردند دخترشان هر روز تا آخر شب در کتابخانه در حال درس خواندن و آماده شدن برای کنکور است. آنها حتی نمی‌دانستند هیچ کتابخانه‌ای تا آن ساعت شب باز نیست. پدر و مادر متین با وجود دلخوری از این پنهان‌کاری دخترشان، دلیل کار او را درک می‌کردند و به نوعی به او حق می‌دادند. در واقع آنها خود را بخاطر بدنیا آوردن دخترشان با آن نقص جسمی مقصر می‌دانستند.
متین مجدداً به کسوت دخترانه‌ی پیشین خود بازگشت و با مخفی شدن در صندوق‌عقب ماشین شوهرخواهرش رفت تا مدت نامعلومی در ششصد کیلومتری خانه‌ی پدر و مادرش، در منزل خواهرش به سر ببرد تا آب‌ها از آسیاب بیفتد.
وقتی رشد جسمی و آشکار شدن علائم بلوغ زنانه در متین شروع به آشکار شدن کرد معلوم نشد تأثیر دیرهنگام داروها و هورمون‌های تجویز شده‌ی دکترها دلیل آن بود یا فشار استرس‌ها و نگرانی‌های اخیر، یا چه بسا تغییر آب و هوا و محل زندگی، و یا اینکه در هر صورت این نشانه‌های بلوغ – با این همه مدت تأخیر – بالاخره در او بروز می‌کرد. یک سال بعد، زمانی که متین پا به کلاس درس دانشگاه گذاشت برای اولین بار احساس کرد نگاه پسرها بر او بارقه‌ای از چشم‌چرانی و تمایلات شهوت‌آلود دارد.

نویسنده: محمد مهدیه

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3517/%d8%a8%d9%84%d9%88%d8%ba/feed/ 0
قصه https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3514/%d9%82%d8%b5%d9%87/ https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3514/%d9%82%d8%b5%d9%87/#respond Thu, 24 Nov 2016 08:10:21 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3514 مرضیه صادقی-عمر قصه به قدمت عمر انسان است. آن زمان که انسان غارنشین بر دیوارهای سنگی سکونتگاهش نقش حیوانات را می‌کشید، نخسین قصه‌ها را هم روایت می‌کرد. قصه و افسانه، اگر قدیمی‌ترین تراوش ذهن بشر نباشد، بی شک جزو کهن‌ترین آثاری است که از اندیشه و تخیل بشر به جا مانده‌اند. قصه‌ها، قرن‌ها پیش از عمر تاریخی بشر وجود داشته‌اند. انسان به سرعت فهمید که برای انتقال تجربیات و خواسته‌های خود، نیاز به راهی متفاوت از روایت صرف دارد.
ادبیات گذشته‌ی ایران را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد:
۱ ـ ادبیات فاخر (شامل شعر و نثر، حکایات، زندگی‌نامه‌ها، متون آموزشی و…)
۲ ـ ادبیات عامیانه
دسته‌ی اول برای قشر خاصی از افراد جامعه روایت می‌شد؛ راوی مشخص و خاصی داشت، هدف مشخصی مانند آموزش و یا شرح حال را دنبال می‌کرد و مکتوب بود. این شکل از ادبیات، زبان دشواری داشت و برای مردم کوچه و بازار چندان جذاب نبود. ما اینجا قصد پرداختن به این گونه‌ی ادبیات را نداریم.
آنچه به تعریف دسته‌ی دوم این گونه‌ی ادبیات کمک می‌کند، محتوا و مضمون، سبک نگارش کلمات و عبارات، مخاطبان و علاقه‌مندان، نوع خوانش و ثبت آن است. مخاطبان این نوع از ادبیات، مردم کوچه و بازار هستند.
این آثار در آغاز در بخش ادبیات شفاهی جای می‌گیرند؛ سینه به سینه و به روش نقالی روایت می‌شوند تا در دوره‌ای عموماً از سوی فردی علاقه‌مند، جمع‌آوری و مکتوب می‌شوند. برای قصه‌های عامیانه، خاستگاه مشخصی وجود ندارد. برادران گریم که داستان‌های عامیانه‌ی آلمان را جمع‌آوری کردند، اعتقاد داشتند این قصه‌ها ریشه‌ی هندو اروپایی داشتند؛ اما با گذشت زمان، پژوهشگران متوجه شدند ریشه‌ی این قصه‌ها یکی نیست، بلکه ساختار نظام‌مند مغز انسان است که موجب شده تمام داستان‌های عامیانه‌ی جهان از تعدادی الگوی واحد پیروی کنند. زبان این آثار، زبان مرسوم در بین مردم است؛ زیرا راویان از دل مردم بر می‌خاستند.
داستان‌های عامیانه، هدفی جز سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت مردم نداشتند، اما در لایه‌ی زیرین خود بار حسرت طبقه‌ی فرودست برای رسیدن به مقامات بالا را به دوش می‌کشیدند. در اکثریت این داستان‌ها، قهرمان یا جوانی ساده است که باد آورده ثروتمند می‌شود و یا شاهزاده (عموماً پادشاه که نماد کمال است، قهرمان قصه نیست) است که بعد از تحمل سختی فراوان، کامیاب می‌شود. گویا مردم عادی سعی داشتند سختی‌ها و زندگی مشقت‌بار خود را پیشینه‌ی یک خوشبختی بزرگ بدانند و دشواری را برای خود آسان کنند. نقالان که این قصه‌ها را می‌گفتند، متناسب با جمع شنوندگان، چیزهایی به آن اضافه و کم می‌کردند. کم کم این قصه‌ها به خانه‌ها راه پیدا کرد و به بزرگ‌ترین سرگرمی کودکان تبدیل شد. هر نسل، قصه را در حافظه‌ی خود ذخیره می‌کرد و برای نسل بعد می‌گفت. آنچه که باعث شده این قصه حتا در یک کشور هم با تعاریف مختلف روایت شوند همین است.
از دیگر کارکردهای قصه‌ی حضور زن در عرصه‌ی ادبیات بود. هر چه ما در ادبیات کلاسیک، شاهد نگاه مردانه هستیم، قصه‌های عامیانه سرشار از زنان پری‌روی جنگ‌جوی است، ازدواج با زنان در بسیاری از داستان‌ها، راه اصلی قهرمان برای خوشبختی و یا نتیجه‌ی خوشبختی است؛ اما گروه سومی هم هستند. در این گروه، زنان در داستان از جایگاه پریِ زایشی (موجودی زیبا فقط برای ازدواج) خارج می‌شوند و در طول قصه، تأثیرگذار هستند، می‌جنگند، در مقابل ازدواج‌های تحمیلی ایستادگی می‌کنند، فرار می‌کنند، دیوان را شکست می‌دهند و…
با توجه به شفاهی بودن روایات، گمان بر این است که راوی این داستان‌ها زنان بودند که تنها راه به تصویر کشیدن آرزوهای خود را در قصه می‌دیدند.
قصه‌های عامیانه با هدف سرگرمی ساخته شدند، اما سند جامعه‌شناسی یک ملت هستند. نمونه‌ای از این قصه‌ها را روایت می‌کنیم:

یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ‌کس نبود. پیرزنی بود که ۷ دختر قد و نیم قد داشت. هفتمی که از همه خوشگل‌تر بود، اسمش نمکی بود. آنها، در خانه‌ای زندگی می‌کردند که ۷ در داشت. هر شب نوبت یکی از دخترها بود که موقع خواب، درها را ببندد. یک شب که نوبت نمکی بود، همه‌ی درها را بست تا رسید به در هفتم. اما فراموش کرد در هفتم را ببندد. نصفه‌های شب که شد، پیرزن از صدای خِرخِر و نفسِ بلند، بیدار شد. گفت:
– کیه این وقتِ شب؟ آمده خانه‌ی ما، که این طور مثل غول صدای نفسش می‌آید؟
پاشد و نگاه کرد، دید که یک دیو از در وارد خانه شده و گفت:
– عمرت بسوزه نمکی، بختت بسوزه نمکی، شش در رو بستی نمکی، یک در رو نبستی نمکی. این مهمان ناخوانده آمد توی خانه ما.
در همین موقع صدای دیو بلند شد:
– هی بر شما، هو بر شما، کفش دریده بر شما، مهمان رسیده بر شما، جایی ندارد در شما؟
مادر نمکی گفت:
– عمرت بسوزه نمکی، بختت بسوزه نمکی، شش در رو بستی نمکی، یک در رو نبستی نمکی! زود باش برو درِ اتاق (پنج‌دری) را برای آقا دیوه باز کن.
نمکی با ترس و لرز از جایش بلند شد و رفت درِ اتاق پنج‌دری را برای دیو باز کرد. باز دیو صدایش را بلند کرد و گفت:
– هی بر شما، هو بر شما، کفش دریده بر شما، مهمان رسیده بر شما، خوانی ندارد در شما؟ نانی ندارد بر شما؟
مادر نمکی گفت:
– عمرت بسوزه نمکی، بختت بسوزه نمکی، شش در رو بستی نمکی، یک در رو نبستی نمکی! پاشو شام شبی برای دیو درست کن.
بیچاره نمکی بلند شد و نصف شب خاگینه‌ای درست کرد و نان آب زد و برای دیو بُرد. دیوه تمام این‌ها را که یک لقمه کرد، باز صدایش را بلند کرد:
– هی بر شما، هو بر شما، کفش دریده بر شما، مهمان رسیده بر شما، خوابی ندارد در شما؟
پیرزن گفت:
– عمرت بسوزه نمکی، بختت بسوزه نمکی، شش در رو بستی نمکی، یک در رو نبستی نمکی! پاشو برای مهمان رختخواب آماده کن.
چند ساعتی که گذشت و خوابیدند، دیو از جایش بلند شد و نمکی را گذاشت توی کیسه‌اش و از خانه، بیرون رفت. نمکی از خواب بیدار شد و فهمید که توی کیسه‌ی آقا دیوه گیر افتاده، با خودش فکر کرد و گفت:
– آقا دیوه بگذار زمین تا بروم کمی آب بخورم.
آقا دیوه گفت:
– سر و صدا نکن.
و بعد کیسه را زمین گذاشت، نمکی را از توی کیسه بیرون آورد که برود کنار رودخانه و آب بخورد.
نمکی دید هوا تاریک است و چشم جایی را نمی‌بیند، چند تا تکه سنگ گذاشت توی کیسه و خودش رفت بالای درخت، قایم شد. دیوه هم به خیال این‌که نمکی توی کیسه است، کیسه را گذاشت روی پشتش و به راه افتاد. یک کمی که راه رفت، دید نمکی سنگینی می‌کند. گفت:
– نمکی، چرا اینقدر سنگین شدی؟
دید نمکی جواب نمی‌دهد. تعجب کرد و کیسه را زمین گذاشت و دَرش را باز کرد. دید به جای نمکی یک عالمه سنگ توی کیسه است. دیوه عصبانی شد. همه جا را گشت. این طرف را بو کرد، آن طرف را بو کرد و بعد نمکی را بالای درخت دید. دوباره گذاشتش توی کیسه و به راه افتاد.
رفت و رفت تا رسید به یک قصر بزرگی بالای کوه. نمکی را از کیسه درآورد و گذاشت زمین و بعد دسته کلید قصر را از شاخش درآورد و درِ قصر را باز کرد. به نمکی گفت:
– بیا تا اتاق‌های قصر را به تو نشان بدهم.
آقا دیوه درِ همه‌ی اتاق‌ها را باز کرد و آنها را به نمکی نشان داد. توی اتاق‌ها پُر بود از لباس‌های قشنگ و جواهرات و سکه‌های طلا و نقره. اما درِ دو اتاق را باز نکرد. هر چقدر به نمکی اصرار کرد به حرفش گوش نداد و گفت:
– اگر زن من شدی تمام این جواهرات و سکه‌های طلا مال تو میشه و گرنه می‌کشمت و می‌خورمت.
نمکی از ترسش قبول کرد و گفت:
– البته که زن تو می‌شوم، چه کسی بهتر از تو؟
نمکی خودش را راضی نشان داد و برای این‌که خودش را از دست دیو نجات دهد، باید فکر چاره‌ای می‌کرد. از طرفی هم خیلی دلش می‌خواست بداند توی آن دو تا اتاق چیست. آقا دیوه وقتی دید نمکی راضی شده گفت:
ما دیو‌ها هفت روز سیر و پُر می‌خوریم و هفت روز پشت سرهم می‌خوابیم و هفت روز هم بیداریم و الان نوبت خواب من است و بعد سرش را روی بالشت گذاشت و خوابید. وقتی دیوه خوابش برد، نمکی، دسته کلید را از روی شاخ آقا دیوه برداشت و رفت در اتاق‌ها را باز کرد. درِ اتاق اول را که باز کرد، دید، چند تا دختر توی اتاق زندانی هستند.
وقتی نمکی رفت توی اتاق و دخترها او را دیدند، گفتند:
– ما را نجات بده، آقا دیوه ما را زندانی کرده و دست و پاهای ما را با زنجیر بسته، هرکدام از ما گرفتار این دیو شدیم و چون راضی نشدیم زنش بشویم، ما را توی این اتاق زندانی کرده.
نمکی گفت:
– من زنجیرها را از گردن و پاهای شما درمی‌آورم و شما را آزاد می‌کنم.
توی همان اتاق نمکی چشمش به یک سگ افتاد. نمکی جلو رفت و زنجیری را که دور پای سگ بود باز کرد. یک دفعه صدایی مثل ترکیدن بادکنک بلند شد و از جلوی سگ یک جوان خوش قد و بالا بیرون آمد.
نمکی و دخترها از دیدن جوان رشید خیلی تعجب کردند. جوان خوش قد و بالا به زبان آمد و گفت:
– من پسر پادشاه هستم، یک شب من توی قصر خواب بودم، قصر من هفت دَر داشت و کنار هر دَری یک نگهبان با شمشیر ایستاده بود. نگهبان هفتم خوابش گرفت و شمشیر را گذاشت زیر سرش و خوابید. دیوه از در هفتم وارد قصر شد و من را گذاشت روی شاخش و با خودش به این قصر آورد و به من گفت:
– طلسم کشتن من به دست توست و من باید تا صد سال تو را نگه دارم و بعد از صد سال به جای اینکه تو من را بکشی من تو را بکشم و من را طلسم کرد و به زنجیر بست.
نمکی گفت:
– ای دادِ بیداد، اگر دیو بیدار شود، چه کار کنیم؟
شاهزاده گفت:
– توی اتاق کناری یک حوض بلوری است و توی آن حوض یک ماهی قرمز است که شیشه عمر این دیو توی شکم آن ماهی است.
نمکی گفت:
– کلید اتاق‌ها دست من است.
بعد در اتاق‌ها را باز کرد. شاهزاده دست کرد توی حوض و ماهی را گرفت. در همین موقع دیوه از خواب بیدار شد. با عجله به طرف اتاق آمد. شاهزاده شکم ماهی را پاره کرد و شیشه عمر دیوه را درآورد و توی دستش گرفت. دیوه وقتی شاهزاده را دید از او خواهش کرد و گفت:
– هر چه بخواهی به تو می‌دهم تا شیشه عمر من را نشکنی.
شاهزاده گفت:
– اول باید این دخترها را آزاد کنی و هرکدام را به شهر و دیار خودشان برگردانی.
آقا دیوه قبول کرد و دخترها را به شهر و دیار خود برگرداند. وقتی آقا دیوه برگشت، پرسید:
– دیگه چیکار باید بکنم؟
شاهزاده گفت:
– برو کنج حیات تماشا کن و ببین چطور شیشه عمر تو را می‌شکنم.
دیوه تا آمد به خودش بجنبد، شاهزاده شیشه عمرش را زد زمین. او هم دود شد و رفت به هوا.
شاهزاده که یک دل نه صد دل عاشق نمکی شده بود از او خواستگاری کرد و نمکی را به همراه مادر و خواهرهایش به قصر خودش برد. وقتی پدر و مادر پادشاه، نمکی و خواهرهایش را دیدند خیلی خوشحال شدند.
نمکی و شاهزاده با هم ازدواج کردند و شش برادر شاهزاده هم با شش خواهر نمکی ازدواج کردند. این بود که ۷ شبانه‌روز در قصر جشن و شادی برپا کردند.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3514/%d9%82%d8%b5%d9%87/feed/ 0
گزارش شاهنامه از اسطوره‌ی ضحاک https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3511/%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%b4-%d8%b4%d8%a7%d9%87%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b3%d8%b7%d9%88%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%b6%d8%ad%d8%a7%da%a9/ https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3511/%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%b4-%d8%b4%d8%a7%d9%87%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b3%d8%b7%d9%88%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%b6%d8%ad%d8%a7%da%a9/#respond Thu, 24 Nov 2016 08:07:40 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3511 داریوش درویشی-در این یادداشت‌ها، به ارزیابی اسطوره‌ی ضحاک خواهیم پرداخت. نخست آن را چنان ارز خواهیم یافت که در شاهنامه‌ی فردوسی دیده می‌شود و آنگاه، به درون‌مایه‌ی آن و ارزیابی‌اش بر پایه‌ی دیگر گزارش‌های کهن می‌پردازیم. در این یادداشت‌ها، گزارش شاهنامه را بر پایه‌ی ویرایش جلال خالقی مطلق (نیویورک، ۱۳۶۶ خورشیدی) برگزار خواهیم کرد. در باره‌ی دیگر نوشته‌ها، گفته خواهد شد که هر یک بر پایه‌ی کدام ویرایش در این نوشته جایی یافته‌اند.

(۱)
ضحاک در شاهنامه
در گزارش شاهنامه، جمشید پادشاهی نیک‌خوی است که ناگهان تیرگی بر جان او چیره می‌شود و به یزدان ناسپاس می‌گردد. شاهنامه در آغاز، از نیکی‌های او داد سخن می‌دهد و گزارش می‌کند که او چگونه گیتی را آباد ساخت. آنگاه به ناگهان «ز گیتی، سرِ شاهِ یزدان‌شناس / ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس». اینجا است که شاهنامه از پیدایش «ضحاک» سخن می‌گوید.
ضحاک، که با نام «بیور اسپ» خوانده می‌شود، فرزند مردی نیک‌خوی به نام «مرداس» است که شاه «تازیان» شمرده می‌شود. تازی، نامی است که ایرانیان، از دیرباز «عرب» را با آن نشان می‌داده‌اند. ضحاک که گویا ناپاک‌زاده نیز بوده است، با کژراهه‌نمایی «ابلیس»، شبی چاهی بر سر راه مرداس می‌کند و او در چاه افتاده و جان می‌سپارد.
پس از این که ضحاک بر تخت شاهی تازیان می‌نشیند، باز ابلیس با جامه‌ی یک خوالیگر نزد او می‌آید و برای او خورش‌های رنگارنگی فراهم می‌آورد. به گزارش شاهنامه، مردم تا آن زمان گوشت‌‌خوار نبوده‌اند و به خوردن گیاهان بسنده می‌کردند. نخستین بار، ضحاک است که گوشت می‌خورد و این گوشت‌‌خواری، چنان او را خوش می‌آید که از خوالیگرش می‌خواهد درخواستی از او کند. ابلیس، درخواست بوسه‌ای بر شانه‌های ضحاک را پیش می‌گذارد و پس از این بوسه، ناپدید می‌شود.
بر جای این بوسه، دو مار سیاه می‌روید که هیچ درمانی بر آنها کارگر نیست. پس ابلیس، دوباره و این بار در جامه‌ی پزشکی کارکشته به بالین او می‌آید و دارویی هراس‌آور به بیمارش پیشنهاد می‌کند: او باید هر روز، خون دو جوان را بریزد و مغز سرشان را به مارهایش بخوراند تا سیر شوند و او را بیش از این نیازارند. بدین گونه، ضحاک روزانه مغز سر دو جوان را به مارهایش می‌خوراند.
در ایران نیز، پس از ناسپاسی جمشید بر یزدان، شورش‌های فراوان بر پای می‌شود. هر کجا کسی بر تخت فرمانروایی می‌نشیند و این آشفتگی، مهتران را به چاره‌جویی می‌اندازد. گروهی از سرداران ایرانی نزد ضحاک می‌شتابند و از او می‌خواهند برای آرامش کشور، به ایران آمده و بر آن سرزمین فرمان براند. پس ضحاک به درخواست ایشان، به ایران می‌آید و تاج بر سر می‌نهد.
جمشید از ایران می‌گریزد، اگرچه ضحاک او را می‌یابد و شاه را با کیفری هراس‌انگیز، با اره به دو نیم می‌کند. دو خواهرش، «شهرناز» و «ارنواز»، به زور، همسر شاه اهریمنی می‌شوند. کشتار هر شب دو جوان، از سوی ضحاک دنبال می‌شود و دو مرد نیک‌خوی به نام‌های «ارمایل» و «گرمایل» در جست‌وجوی راه رهایی، به خورش‌خانه‌ی ضحاک می‌آیند تا هر شب، مغز گوسپندی را با مغز یک جوان بیامیزند و از این راه، یکی از این دو جوان را از مرگ برهانند. چون این جوانان به دویست تن می‌رسند، ایشان را توشه‌ای می‌دهند و به کوهستان می‌فرستند. این جوانان رهایی‌یافته، نیاکان «کُرد»ها به شمار می‌روند.
پادشاهی شاه‌اژدها، هزار سال به درازا می‌کشد. چون ۹۶۰ سال از فرمانروایی‌اش می‌گذرد، در خواب می‌بیند که سه جوان به او یورش می‌آورند و کوچک‌ترین آنها، با گرزی بر سر او می‌کوبد و به بندش می‌کشد. او خواب‌گزاران را فرا می‌خواند و خواب خویش را برای ایشان باز می‌گوید. یکی از ایشان، به گزارش شاهنامه «دلش تنگ‌تر گشت و ناباک شد» و به شاه‌اژدها گفت که پسری زاده می‌شود که او را از تخت به زیر خواهد کشید. شاه‌اژدها به گرد جهان، در جست‌وجوی این کودک بر می‌آید.
فریدون، سومین پسر آبتین و فرانک، پوشیده از چشم دژخیمان ضحاک، زاده می‌شود. فرمانبران ضحاک، روزی «آبتین»، پدر فریدون را دستگیر کرده و مغزش را خوراک ماران می‌سازند. فرانک به مرغزاری می‌گریزد و فرزندش را به پیری خردمند می‌سپارد که با شیر گاوش «بَرمایه» / «بَرمایون» او را خوراک دهد. فرمانبران ضحاک، آنجا را نیز می‌یابند و گاو را می‌کشند. با این همه، فرانک زودتر آگاه شده و کودکش را از مرغزار، به البرزکوه برده است.
همان هنگام که فریدون در البرزکوه می‌بالد و جوانی برومند می‌شود، ضحاک توماری می‌نویساند و در آن، از درستکاری خویش سخن‌ها می‌راند تا مردمان آن تومار را گواه شوند. ناگاه، آهنگری به نام «کاوه» به درون کاخ می‌آید و خشمگین، از ضحاک می‌خواهد فرزندش را به او بازپس دهند. کاوه با پس گرفتن پسرش، تومار ضحاک را نیز می‌درد و با چرم آهنگری‌اش، به میدان شهر می‌آید تا همراهانی برای خویش بیابد که نزد فریدون شوند و نیرنگ ضحاک را در هم بشکنند.
فریدون که هم‌اینک سپاهی پرشمار یافته، از دو برادرش «کتایون» و «برمایون» می‌خواهد گرزی چون کاسه‌ی سر گاو برای او بسازند. پس با لشگرش به سوی بیت‌المقدس می‌تازد که پایتخت ضحاک است. پیشکار ضحاک، که به نام «کندرو» خوانده شده، هر چه شاه‌اژدها را به رویارویی با فریدون می‌خواند، ضحاک سر باز می‌زند و به فرجام، فریدون با لشگرش به شهر می‌آید، با گرز گاو سر خویش بر سر ضحاک می‌کوبد و او را در کوه دماوند به بند می‌کشد.
دو خواهر جمشید، به دست فریدون آزاد شده و با او پیمان زناشویی می‌بندند. درفشی که کاوه از چرم آهنگری‌اش فراهم آورده بود، به نام خود او «درفش کاویان» خواندند و پس از او، هر شاهی این درفش را گرامی داشت و بر آن گوهرهایی نو آویخت تا درفش شاهی و نماینده‌ی چیرگی بر اهریمن باشند. بدین گونه چیرگی اهریمن فرجام یافت و فریدون، شاه جهان شد.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/09/3511/%da%af%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%b4-%d8%b4%d8%a7%d9%87%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b3%d8%b7%d9%88%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d8%b6%d8%ad%d8%a7%da%a9/feed/ 0
چه کسی این بلا را سر شهر آورده است؟! https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3506/%da%86%d9%87-%da%a9%d8%b3%db%8c-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%84%d8%a7-%d8%b1%d8%a7-%d8%b3%d8%b1-%d8%b4%d9%87%d8%b1-%d8%a2%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/ https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3506/%da%86%d9%87-%da%a9%d8%b3%db%8c-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%84%d8%a7-%d8%b1%d8%a7-%d8%b3%d8%b1-%d8%b4%d9%87%d8%b1-%d8%a2%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/#respond Fri, 04 Nov 2016 13:57:51 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3506 فاطمه فروتن اصفهانی-تانک کوچولواز ته دل خندید و با خوشحالی یک گلوله ی دیگر هم پرتاب کرد . تا حالا این قدر نخندیده بود و دلش قلقلکی نشده بود. گلوله بازی چه مزه ی خوبی داشت!
بابا گفته بود: (( تو اولین تانک کوچولویی هستی که گلوله بازی می کنی . گلوله بازی مال تانک بزرگ هاست.))

تانک کوچولو گلوله ها راشمرد.
فقط یکی دیگر برایش مانده بود! کاش راننده بازهم به او گلوله می داد.
بابا گفته بود : ((گلوله بازی بهترین بازی دنیاست))

تانک کوچولو با آخرین گلوله اش به شهر نزدیک شد.
وقتی به اولین خیابان شهر رسید ، از دیدن سقف ریخته ی خانه ها و مغازه ها تعجب کرد!
می خواست از راننده اش بپرسد چه کسی این بلا را سر شهر آورده؟!
راننده گفت: ((هیس…))

تانک کوچولو جلوتررفت ، چشم اش به پارک بازی افتاد . می خواست برود تاب سرسره بازی کند ، اما از تاب و سرسره خبری نبود. اسباب بازی های شکسته هر کدام گوشه ای از پارک افتاده بودند!
تانک کوچولو همه جا را نگاه کرد.
می خواست از راننده اش بپرسد چه کسی این بلا را سر پارک آورده؟!
راننده گفت: ((هیس…))
و دختربچه ای را به او نشان داد. تانک خوشحال شد .

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3506/%da%86%d9%87-%da%a9%d8%b3%db%8c-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%a8%d9%84%d8%a7-%d8%b1%d8%a7-%d8%b3%d8%b1-%d8%b4%d9%87%d8%b1-%d8%a2%d9%88%d8%b1%d8%af%d9%87-%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%9f/feed/ 0
دیوار مهربانی https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3503/%d8%af%db%8c%d9%88%d8%a7%d8%b1-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d9%86%db%8c/ https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3503/%d8%af%db%8c%d9%88%d8%a7%d8%b1-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d9%86%db%8c/#respond Fri, 04 Nov 2016 13:49:06 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3503 نسیم نوروزی-یک تخته و دو تا میخ
رویش دو شال رنگی
پر می زند به دورش
پروانه ی قشنگی

یک کت بدون صاحب
اما تمیز آنجاست
یک کیف چرم قرمز
در لابه لای آنهاست

فکری قشنگ و زیبا
با قلب پاک دارند
آنها که بر لب تو
لبخند می گذارند

نامریی است جمله
ای کاش که بخوانی
بر روی آن نوشته
دیوار مهربانی

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3503/%d8%af%db%8c%d9%88%d8%a7%d8%b1-%d9%85%d9%87%d8%b1%d8%a8%d8%a7%d9%86%db%8c/feed/ 0
گنجشک کوچولو و پرندگان شکاری https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3500/%da%af%d9%86%d8%ac%d8%b4%da%a9-%da%a9%d9%88%da%86%d9%88%d9%84%d9%88-%d9%88-%d9%be%d8%b1%d9%86%d8%af%da%af%d8%a7%d9%86-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d8%b1%db%8c/ https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3500/%da%af%d9%86%d8%ac%d8%b4%da%a9-%da%a9%d9%88%da%86%d9%88%d9%84%d9%88-%d9%88-%d9%be%d8%b1%d9%86%d8%af%da%af%d8%a7%d9%86-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d8%b1%db%8c/#respond Fri, 04 Nov 2016 13:38:37 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3500 عارفه ولی بیگی-یک روز که خورشید داشت غروب می کرد گنجشک کوچولو برای تمرین پرواز از خانه بیرون رفت؛ اما تا خواست پرواز کند،
یک عقاب به سمت او آمد تا او را شکار کند.
گنجشک کوچولو به خانه اش برگشت.
عقاب جیغی زد و گفت:« از خانه بیا بیرون می خواهم بخورمت.»
گنجشک کوچولو گفت:« مامان و بابام خانه هستند، عمو و دایی ام خانه هستند. وایسا بیایند تو را بخورند.»
عقاب ترسید و رفت.
گنجشک کوچولو از خانه اش آمد بیرون تا تمرین پرواز کند، دید یک شاهین به سمت او می آید تا او را شکار کند.
گنجشک کوچولو به لانه اش برگشت.
شاهین روی شاخه ی درخت نشست و گفت:« گنجشک کوچولو بیا بیرون تا بخورمت.»
گنجشک کوچولو گفت:« مامان و بابام خانه هستند؛ عمو و دایی ام خانه هستند؛ وایسا بیایند تو را بخورند.»
شاهین تا این حرف را شنید پرواز کرد و رفت.
گنجشک کوچولو دوباره بیرون آمد تا تمرین پرواز کند، دید یک جغد به سمت او می آید تا او را شکار کند.
گنجشک به لانه اش برگشت.
جغد گفت:« گنجشک کوچولو بیا بیرون می خواهم تو را بخورم.»
گنجشک کوچولو گفت:« مامان و بابام خانه هستند. عمو و دایی ام خانه هستند. وایسا بیایند تو را بخورند.»
جغد نترسید و وارد خانه ی گنجشک کوچولو شد. گنجشک کوچولو ترسید.
جغد گفت:« نترس. من می دانم تو تنها هستی. من با تو دوست می شوم و این جا می مانم تا کسی تو را نخورد.»
جغد آن جا ماند تا مامان و بابای گنجشک کوچولو به لانه برگشتند.

پایان

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3500/%da%af%d9%86%d8%ac%d8%b4%da%a9-%da%a9%d9%88%da%86%d9%88%d9%84%d9%88-%d9%88-%d9%be%d8%b1%d9%86%d8%af%da%af%d8%a7%d9%86-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d8%b1%db%8c/feed/ 0
قلک https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3494/%d9%82%d9%84%da%a9/ https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3494/%d9%82%d9%84%da%a9/#respond Fri, 04 Nov 2016 13:23:37 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3494 شهربانو بهجت-اولین سکه به دیواره قلک خورد و بعد از کلی سر و صدا به ته آن افتاد. انگار سکه هم به اندازه قلک خوشحال بود. قلک فکر کرد امروز زندگی‌ام آغاز شده است. دومین و سومین سکه هم سر و صدای زیادی به پا کردند. شیار نور که به داخل قلک می‌تابید پر از ذرات رقصانی بود که سرگردان به دور هم می‌چرخیدند. انگار نه از جایی آمده بودند و نه می‌خواستند به جایی بروند. سکه ها اما یکی یکی می‌آمدند. و قلک را خوشحال می کردند.
وقتی قلک تا نیمه پر شد یک دفعه فهمید نیمی از آن نور را از دست داده است. حالا دیگر با ورود هر سکه بخشی از آن نور را از دست می‌داد. روزها می‌گذشت و قلک پُرتر می‌شد و نور کمتر. حالا دیگر ورود سکه‌ها خوشحالش نمی‌کرد. قلک فهمیده بود یک روز آخرین سکه را دریافت می‌کند . و آن روز دیگر نوری نخواهد بود. آن روز، روز پایانش بود.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/08/3494/%d9%82%d9%84%da%a9/feed/ 0
انتشار فصلنامه تابستان پرنیان کانادا https://www.parnianmagazine.com/1395/07/3485/%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%b4%d8%a7%d8%b1-%d9%81%d8%b5%d9%84%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%b1%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7/ https://www.parnianmagazine.com/1395/07/3485/%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%b4%d8%a7%d8%b1-%d9%81%d8%b5%d9%84%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%b1%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7/#respond Fri, 23 Sep 2016 14:39:24 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3485 سى و ششمین شماره فصلنامه پرنیان کانادا با موضوع محورى ” اوقات فراغت” منتشر شد. علاقمندان مى توانند با مراجعه به سایت این نشریه از مطالعه آن لذت ببرند. گفتنى است جامعه هدف نشریه پرنیان, ایرانیان مهاجر هستند و از این رو تلاش مى شود افزون بر حفظ استانداردهاى یک نشریه حرفه اى, مطالب آن متنوع و خواندنى باشد. بى شک مطالب پرنیان براى ایرانیان علاقمند به مهاجرت نیز جذاب است. صفحه کودک نشریه پرنیان که زیر نظر یکى از اساتید حوزه ادبیات داستانى کودک استاد احمد اکبرپور آماده مى گردد, یکى از بخش هاى خواندنى و زیباى این فصلنامه است که به ویژه مطالعه آن براى فرزندان ایرانیان مهاجر توصیه مى شود. اسطوره شناسى شاهنامه, گردشگرى و تاریخ، اجتماعی و سیاسی، سلامت و تکنولولوژی و…. از دیگر صفحات خواندنى پرنیان کانادا هستند. در این شماره یک کوپن صد امتیازى به عنوان هدیه تابستانى نشریه قرار داده شده است.?
سایت نشریه:
Www.parnianmagazine.com
کانال تلگرام نشریه:
@parnianmagazine

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/07/3485/%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%b4%d8%a7%d8%b1-%d9%81%d8%b5%d9%84%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%aa%d8%a7%d8%a8%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%d9%be%d8%b1%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7/feed/ 0
گفت و گوی اختصاصی پرنیان با منصور علیمرادی برنده جایزه ادبی هفت اقلیم https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3472/%da%af%d9%81%d8%aa-%d9%88-%da%af%d9%88%db%8c-%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%b5%db%8c-%d9%be%d8%b1%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%d9%85%d9%86%d8%b5%d9%88%d8%b1-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%85%d8%b1/ https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3472/%da%af%d9%81%d8%aa-%d9%88-%da%af%d9%88%db%8c-%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%b5%db%8c-%d9%be%d8%b1%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%d9%85%d9%86%d8%b5%d9%88%d8%b1-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%85%d8%b1/#respond Fri, 01 Jul 2016 15:32:52 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3472 منصور علیمرادی، داستان نویس جوان کشورمان، از اهالی جنوب کرمان است. به لطف شعرهایی که در نشریات مختلف از او چاپ می شد، و طنزنویسی و فعالیت های ژورنالیستی اش در آن خطه، سال ها برای مردم جنوب کشور شناخته شده بود. علیمرادی بعدها به انجام پژوهش هایی گسترده در حوزه فرهنگ و ادبیات شفاهی و مطالعات فرهنگی پرداخت. اما اوج کارش را می توان در اولین رمان بلندش «تاریک ماه» سراغ گرفت که توانست برنده جایزه «هفت اقلیم» داستان ایران شود. با او به پارک هنرمندان رفتم. ساعتی با صدای خوش و لحن عجیب داستانی اش که گیرا بود و شاعرانه، برایم از روزگاری که گذرانده، گفت. این همه تواضع و همراهی از داستان نویسی چون او برایم عجیب بود. حس می کردم با رفیقی چندین و چندساله حرف می زنیم. رفیقی که آشنای خیلی قدیمی پرنیان است. با همان خصلت خونگرم و صمیمی جنوبی که خنده از لب هایش محو نمی شد. توی راه به چند کتابفروشی سر زدیم و خیلی غیرمنتظره چند نفری او را شناختند و از دیدنش به شوق آمدند. وقتی سراغ کتاب تاریک ماه را از فروشنده ی پیر یک کتاب فروشی گرفتیم، با آب و تاب می گفت؛ عجب کتاب خوبی می خواهید. من خوانده ام، خیلی قوی است، نویسنده این کتاب آینده ی بزرگی دارد و.. همینطور که کتاب را می آورد فکر می کنم از عکس روی جلد نویسنده را شناخت و با هیجان بسیار زیادی او را ستایش کرد. برای من هم این واکنش ها طبیعی بود. روزهای متوالی را با کتاب تاریک ماه گذرانده بودم و با شخصیت های اش زندگی کرده بودم. رنج ها و شیرینی هایش به جانم ریخته شده بود، طوریکه فکر می‌کردم سوز سرمای یک شب بیرون چادر ماندنِ میرجان در آن بیابان بی رحم، تا مغز استخوانم نفوذ می‌کند یا حس خوشایند رویای زندگی با هانی را با تمام جانم احساس می کردم. انگار من هم از سفر بیابان‌های سیستان و کرمان برگشته بودم، آمده بودم سراغ خالقِ میرجان و خورشید و گراناز و لامداد.
با شوق از او سوالاتی پرسیدم که با صبر و حوصله جواب داد.
می خواهم بدانم منصور علیمرادی چه کسی است و از کجا شروع کرده است؟
یاد آن جمله ی معروف مرحوم بیژن نجدی می افتم که گفت بود: من به طرز غم انگیزی بیژن نجدی هستم. در جنوب کرمان به دنیا آمدم. در روستایی شگفت انگیز که متاسفانه خشکسالی سال های اخیر تباه اش کرد.
ما در کرانه های رود باستانی هلیل رود، منطقه‌ای گسترده داریم شامل هفت شهرستان. مثل منوجان و جیرفت و کهنوج و رودبار جنوب و.. این هفت شهرستان در عین اشتراکات بسیار، چه به لحاظ اقلیم، و چه به خاطر نژاد و فرهنگ تفاوت های بسیاری نیز دارند. ناحیه ی عجیبی است، در واقع چند نظام اجتماعی را شامل می شود؛ مثل نظام عشایری در نواحی کوهستانی، یا کشاورزی در کناره های هلیل رود و دیگر مناطق، دارای فرهنگ شفاهی غنی و تاریخی پنهان در هاله ای از رمز و راز و افسانه، بله من در چنین منطقه ای بزرگ شدم. ناحیه ای پر از روایت و تاریخ شفاهی و ترانه های عامیانه و باورهای اسطوره ای. معمولا شب ها وقت خواب، رسم بود که یک نفر قصه بگوید، ما با تخیل در سرزمین های جادویی و شگفت افسانه ها به خواب می رفتیم، گاهی من هم برای اینکه سری توی سرها دربیاورم، شب ها وقت خواب قصه ای را که یاد گرفته بودم تعریف می کردم، مثلا قصه ی ملک محمد، یا قصه های سلسله وار احمدک. می خواهم بگویم از کودکی ذهن ما پر از قصه های عجیب و جادویی بود. پر از باورهای کهن، در جنوب پشت هر چیزی داستانی بود، درخت و پرنده و حالت قله ی کوه قصه ی خاص خود را داشتند. هر پرنده ای داستانی داشت، هر درختی هم. خوب مردم ارتباطی بلاواسطه با طبیعت داشتند و پشت هر چیزی در طبیعت داستانی شگفت و باوری جادویی بود. همه ی این ها آبشخور عظیمی بود که بعدها داستان های من از این پشتوانه ای شگفت ارتزاق کنند. اینکه چقدر موفق بوده ام البته، بحث دیگری است.
بنا داشتم شروع گفت و گوی ما در مورد مجموعه چندجلدی فرهنگ شفاهی باشد، با چه حمایتی و با چه پشتوانه ای آن همه سال زمان و انرژی صرف انجام این تحقیق کردید؟
به پشتوانه و با اتکاء به نیروی جوانی. آدم وقتی جوان هست به قدرت و عظمت کار فکر نمی کند، بدون محاسبه می رود جلو. جوانی یعنی جنون! جوانی یعنی جسارت. من ۱۵ تا ۱۶ سال در آن منطقه برای این مجموعه وقت گذاشتم. باورها را جمع کردم، افسانه ها را، واژگان را، قصه ها را و….
هفت هشت جلد این مجموعه فقط فرهنگ لغت هست. خوب این کار دیوانگان است، کار عشاق و جسارت و جنون می خواهد. وگرنه یک آدم منطقی و معقول که یک تنه شانه نمی سراند زیر همچین کار صعبی که جان و جوانی آدم را صرف خودش می کند. می دانید زندگی مجال کوتاهی است، آدم باید پول دربیاورد، لذت ببرد، سفر برود، زندگی کند. به نظرم این رعیت تمام وقت کار پژوهشی بودن در اینهمه سال، خوب خیلی هم شاید عاقلانه نباشد.
با اینهمه صرف وقت و تلاش، از انجامش رضایت دارید؟ اصلا خوانده شد؟
«نوشتن» بیشتر شبیه گردوکاری در کشاورزی است. در مزرعه داری؛ صیفی جات زود به دست می آید، مثلا کاشت سیب زمینی، در باغداری درختانی مثل مرکبات و خرما نهایتا در چهار پنج سالگی دیگر به ثمر می نشینند، اما گردو تا درست به ثمر بنشیند هیهات است؛ حداقل یک سوم عمر صاحب اش رفته، ولی خوبیش به این است که وقتی به ثمر نشست دیگر تا ابدالدهر سبز است و ثمر می دهد، گردو قدیمی ترین و کهن ترین درخت باغی در نواحی سردسیر است. در بیشتر مناطق کوهستانی دیده ام که به گردوهای کهن می گویند گردوجمشید. معتقدند که جمشید، پادشاه پیشدادی و اسطوره‌ای آن ها را کاشته است. حکایت نوشتن هم عین ماجرای همین گردوکاری است، تا گوساله گاو گردد، دل صاحب اش آب گردد. عمری می خواهد و صبری، منتها وقتی به ثمر نشست خوب چه نانی حلال تر از نان نوشتن. ادب شفاهی عین دریا است. هرچه جلو می روی هی گسترده تر و عمیق تر می شود. راضی ام که آمدم توی این حوزه، گردآوری ادب و فرهنگ شفاهی به من دانشی عمیق داد، دانشی برای فهم شرق. برای فهم این خطه از جهان که ما در آن زندگی می کنیم. میراث معنوی بشر همیشه جذاب و شگفت انگیز است. خلاقانه است به غایت، آدم حیرت می کند. ترانه ها، افسانه ها، شعرها. مثل همین مجموعه «لیکو» که من دو کتاب درباره اش نوشتم. این شعر محصول دوهزار سال تجربه مدام بشر در سرایش شعری بداهه است. شعری که فقط چهار کلمه است و هم وزن دارد و هم قافیه و گاه به تعداد خوانندگان اش تأویل دارد.
بنظرتان از همین بیست سال پیش که شروع کردید روی فرهنگ و ادبیات عامه و شفاهی منطقه ای از کشور کار کنید، تا امروز چقدر این بخش از میراث فرهنگی ما ضعیف شده و یا از دست رفته؟
بخش مهمی از حافظان فرهنگ شفاهی یا مرده اند، یا افسانه ها و ترانه ها و.. را فراموش کرده اند، بعضی ها هم دون شأن خودشان می دانند که برای کسی تعریفش کنند. یک نفر مثل میرداد یا محمدکشت کار را که من در حومه ی جازموریان پیدایش کردم، مخزن عظیمی از افسانه های ایرانی کهن بودند، میرداد سنی ازش گذشته بود و همین پارسال مرد، خداوند رحمت اش کند. مرد و همه ی آن افسانه های اعجاب آور را با خود به گور برد. طبیعی است که با این روند شتابزده ی توسعه و تسلط همه جانبه ی تکنولوژی، سنت و فرهنگ شفاهی به سرعت شکل عوض کنند.
اصلا چرا باید این میراث معنوی حفظ بشوند؟ چه اهمیتی جز خاطره انگیز بودن دارند؟ و چرا شما سمت این کار رفتید؟
ملت ها به همین آداب و رسوم و سنن و فرهنگ شان زنده هستند. ملت های بی هویت، به گردوی پوک و پوچ می مانند، از طرفی میراث معنوی، فرایند تجربه و خلاقیت جمعی بشر در طول تاریخ است که به ما رسیده، از دست دادن آن به مثابه از دست دادن تجربه و دانش و فرهنگ بشری است.
خوب اینکه چرا من به سمت این کار رفتم، از مقوله عشق است. اگر از کسی بپرسید که چرا عاشق هستی؟ جواب اش را نمی داند. عشق نوعی دچار شدن است. من از سر احساس وظیفه و تکلیف و با منطق و حسابگری سراغ این کار نرفتم، دچار آن شدم. می دیدم مثلا روایت یک افسانه حیرت آور است، فوق العاده است، چیزی در من بود که هی ترغیبم می کرد به جمع آوری اینها. هر کدام از آن افراد مطلع که از دنیا می رفت مرا به طرز عجیبی غمگین می کرد. خوب می شود گفت این عشق است که آدمی را به تلاش برای تحصیل چیزی وا می دارد.
در افسانه های یونانی یک بابایی هست به اسم اپیگمالیون، عاشق مجسمه ای می شود که خودش تراشیده. در افسانه های ما هم روایت دیگری از این نوع عشق هست، ماجرای درویش مستجاب الدعوه و خیاط و نجاری که به راهی می رفتند، رسیدند به جنگلی که حیوانات وحشی داشت، وقت خواب اول قرار شد نجار نگهبانی بدهد، برای این که حوصله اش سر نرود مجسمه ی زنی از یک کُنده تراشید، بعد درویش دعا کرد خداوند به او جان بدهد و.. بگذریم هر سه عاشق آن زن شدند و حکایتی دارد. حکایت مولف و محقق هم همین است. اگر عاشق کاری نباشد که خودش خلق کرده یا درست کرده که آن کار به سرانجام نمی رسد.عشق است که شاملو را به کار فرهنگ کوچه وا می دارد یا به دهخدا توانی می دهد که لغت نامه را به سرانجامی برساند.
مسیر سختی را طی کردید. ۱۵ سال کار میدانی، در دل مردمِ به قول خودتان حاشیه و بیابان. خسته نشدید؟ میانه راه کم نیاوردید؟ نبریدید؟ طوری که رها کنید.
خب این پروژه واقعا پروژه ای بود که باید بیست سی نفر شاید روی آن کار می کردند، اما من تنها شروع کردم، الان هم تمام شده نمی دانم اش. احتمالا آیندگان فرهنگ دوست باید آن را ادامه بدهند و حتما ادامه می دهند. هر کاری خستگی هایی دارد ولی جذابیت ها، خستگی را می گیرد، همان انگیزه های ناشی از عشق. به هر حال شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.
گویند سعدیا! مکن، از عشق توبه کن
مشکل توانم و نتوانم که نشکنم.
آن موقع هنوز وارد فضای داستان نویسی نشده بودید؟
چرا، من نوشتن داستان را از همان ابتدای جوانی شروع کردم. از هیجده نوزده سالگی به گمانم. بعد از آن شدم شاعر، بعد روی آوردم به روزنامه نگاری، در روزنامه گزارش های اجتماعی تک نگاری مردم شناسی، نقد ادبی و… می نوشتم، در ادامه شدم طنز نویس، سه بار هم نفر اول طنز شدم. عین حکایت بازرگان شیخ سعدی در جزیره ی کیش که می خواست گوگرد پارسی به حلب ببرد و کاسه ی چینی به روم و دیبای رومی به هند و و فولاد هندی به حلب و …. یعنی همه کاره ی هیچ کاره شاید.
بگذریم، قبل از تاریک ماه، مجموعه داستان «زیبای هلیل» را نوشتم. هلیل، می دانید که همان رود باستانی معروف است که تمدن جیرفت بر کرانه های اش کشف شد.
بعد از «زیبای هلیل رود» که سال ۹۱ چاپ شد، در سال ۹۳ «تاریک ماه» را چاپ کردم که به چاپ دوم هم رسید. امسال هم که مجموعه داستان «نام دیگرش باد است، سینیور!» منتشر شد.
خیلی پرکار و با پشتکار هستید آقای علیمرادی، می دانستید؟
اتفاقا خیلی تعجب می کنم وقتی خیلی ها می گویند تو پرکاری. واقعیت این است که من تنبل ترین آدم دنیا هستم. بیکاره ترین آدم این روزگار، اصلا گویا شغل اصلی من هدر دادن وقت به استادانه ترین شکل ممکن است. خیلی وقت هدر می دهم. من استاد وقت هدر دادنم. در حیرتم که همه می گویند تو خیلی خوب کار کردی، زحمت کشیدی.
چه اتفاقی افتاد که منصور علیمرادی با اولین رمانش تا این حد شناخته شد؟ چه شد که توانست با اولین داستان بلند خود جایزه بسیار مهم «هفت اقلیم» را بدست بیاورد؟
من با داستان شروع کردم، ولی همانطور که گفتم مثل بازرگان سعدی رفتم سراغ چیزهای دیگر. بخاطر فعالیت های ژورنالیستی و شعر و …، بخوبی در استان خودم شناخته شده بودم. اما هیچوقت دامنه نام کارهایم از مرز کرمان فراتر نرفته بود. وقتی «زیبای هلیل » منتشر شد، خوب خوانده شد و در مطبوعات هم به آن پرداختند. ولی تاریک ماه که در آمد، خیلی در موردش نقد نوشتند، خوب دستشان واقعا درد نکند. جایزه هفت اقلیم را هم گرفت و بعد از تاریک ماه آثار دیگر من مثل لیکوها، افسانه ها و… هم بهتر دیده شدند.
فکر می کردید این اتفاق درباره تاریک ماه بیفتد؟
البته فکر می کردم که تاریک ماه مورد استقبال قرار بگیرد ولی نه تا این حد.
یک سوال کلیشه ای شاید؛ تاریک ماه داستان شما است؟ یعنی میرجان توی تاریک ماه، منصور علیمرادی است؟
در هر متنی نویسنده روایت جان بیقرار و سرشت و سرنوشت خودش است. هر نویسنده ای به نوعی البته، خودش را می نویسد و جهانی را که از منظر نگاه خودش فهم کرده. اگر خوب و اصیل و ناب بنویسد یک جامعیت پیدا می کند، مثل شعر نیما. رنج های میرجان، رنج من است، اما ممکن است رنج های یک فرد در امریکا یا مکزیک هم باشد. بعدها متوجه شدم که بخش مهمی از من و وقایع زندگی ام توی این داستان هست. مثلا برادر من فوت شده بود و من دیدم که شیوه مرگ برادر راوی چقدر شبیه مرگ برادر من است.
یک نویسنده قبل از نوشتن داستان، ماجرای قصه ش را می داند؟ یعنی اینکه از کجا شروع می شود، در نهایت به کجا ختم می شود و…
ببینید من روی نوشتن یک داستانی دوسال فکر کردم. ماجرای فردی بود که در کلبه ای توی کوهستان برفی گیر می کند و حالا دارد خاطراتش را می نویسد. دوسال کامل داشتم فکر می کردم. درباره ی تاریک ماه اما، یک روز رفتم ولایت مان، مهمانی به نام کرامت برایمان آمده بود و داشت برای پدرم ماجرای روزگاری را تعریف می کرد که توسط یاغی ها به گروگان برده شده بود. به شیوه ی بیابانی ها بلند و با هیمنه حرف می زد. آن روز من عجله داشتم و باید زود بر می گشتم به شهر، در مسیر برگشت، پشت فرمان ماشین در جاده ای خاکی که از وسط تپه ها می گذشت داستان تاریک ماه شکل گرفت. تا آسفالت فقط پنج شش کیلومتر بود. در همین فاصله هسته ی اصلی تاریک ماه توی ذهنم ورز پیدا کرد و خودِ ماجرا دل داد به نوشته شدن.
یک آخر دیگر برای تاریک ماه بگویید.
هر داستانی خودش می گوید که مرا این جوری بنویس. یک شروعی دارد که خود سوژه می گوید از اینجا شروعم کن. یک سری تکنیک هست که خود قصه به داستان نویس می گوید باید به این شیوه به کار بگیری و یک پایانی هست که باز خود ایده طلب می کند که چطور رقم بخورد. وضعیت میرجان پایانی جز این نمی توانست داشته باشد. سرشت محتوم مرگ، امری که بنا به ضرورت این اثر باید رقم می خورد. برای من الهامی بود از ادیسه زمانی که با خدای خورشید مواجه می شود. میرجان همان ادیسه امروزی است با همان سرگردانی ها. فرقش این است که میرجان قهرمان نیست و ادعای قهرمانی هم ندارد. آدم منفعلی است، اما در جریان عملی حماسی و ستیزه جویانه قرار می گیرد.
من همیشه یک تصور بسیار گرم و خشک و کویری از مناطقی که قصه ی شما در آن رقم خورد، داشتم. با توجه به اینکه هیچوقت هم به کرمان یا سیستان و بلوچستان سفر نکرده ام. در داستان شما حس می کردم ماجرا دارد در چندین اقلیم متفاوت رقم می خورد، درباره اش کمی حرف می زنید؟
جالب است که ما مردم ایران خیلی با شرایط نواحی مختلف کشور خودمان آشنا نیستیم، دوستانی را دیدم که اروپا را خیلی خوب می شناختند اما وقتی در مورد جیرفت حرف می زدم حیرت می کردند. کرمان از حیث آب و هوا و اقلیم سرزمین عجیبی است. برخلاف تصوری که از گرم و خشک بودن آن جا رواج دارد، اقلیمی است با آب و هوای کاملا متنوع. جاهایی را داریم که سال تا سال از برف می ماند، البته در این چند سال خشکسالی کمتر این اتفاق می افتد. بلندترین بام مسکونی ایران را آنجا داریم، سرزمین ساردو در شمال جیرفت که آب و هوایی به غایت مطبوع دارد. ارتفاعاتی داریم که جزو وحشی ترین نواحی کوهستانی دنیاست، ضمن این که جلگه داریم، بیابانی و کویر و شنزار هم داریم.
اگر به من باشد که مولفه های مهم تاریک ماه را ستایش کنم، زبان و محتوای فرهنگی آن را می ستایم. نظر شما چیست؟
در نوشتن برای من همیشه سه مسئله خیلی مهم بوده؛ قصه، زبان و فرم. هر قصه ای باید زبان و فرم خاص خودش را داشته باشد. «زیبای هلیل» تنوع زبان و نثر دارد. تاریک ماه ولی سرشت گرمسیری و بلوچی دارد. زبان سینیور با این دو کاملا فرق می کند. زبان تاریک ماه از چند جا ارتزاق می کند؛ فارسی متداول امروزی، متون کهن و زبان و گویش مردم جنوب.
درباره ی محتوای فرهنگی خوب ببینید من اهل آن دیارم. محیط را خیلی خوب می شناسم. به وجوه فرهنگ و آداب، رسوم و باورهاش آشنا هستم، پژوهشگرم. بخشی از آن فضاها یا رویدادها از تجربه زیسته من می آید، یعنی توریستی با آن برخورد نشده است. از دل رویدادهای واقعی آمده و هرجای داستان لازم بوده نشسته، مصنوعی نیست.
منتقدین ادبی درباره ی زن در تاریک ماه و دیگر داستان هایتان زیاد می نویسند، زنِ توی تاریک ماه را توضیح بدهید.
در تاریک ماه، ما دو شخصیت زن داریم گراناز و هانی. هانی را ما نمیشناسیم مگر از خلال خیالات میرجان، در رویاهایی که از بودن با او تصویر می کند. اما گراناز یک دختر سرکش قبیله ای است. برخلاف تصور ما که زن در ایل سرکوب شده و حق و حقوقی ندارد، اینطور نیست و زن ایل خیلی هم مقتدر است. گراناز یک زن عشیره ای بلوچ است که منفعل نیست، قوی است و پر ادعا. حتا پدرش با تحکم با او حرف نمی زند و گاهی وادار میشود با خواهش از او چیزی درخواست کند. در خانواده مورد احترام است.
بی اعتباری، بی اعتمادی، ناامنی، تلخی و ناکامی، مرگ اندیشی… می پذیرید که اینها در سراسر تاریک ماه هست؟
بخشی از تلخی توی ماجرا به خاطر حوادث روزگار نگارش آن است. حادثه ی مرگ برادرم که روی من و تاریک ماه تأثیر عمیقی گذاشت. در نقد ها خیلی به مواردی که شما اشاره کردید پرداختند. ولی باید بگویم که من در واقع آدمی هستم که خیلی شیفته ی زندگی ام، بسیار امیدوار و سرزنده، زندگی همیشه برای من چیزی حیرت انگیز دارد و غافلگیرم می کند. زندگی را دوست دارم، شگفت انگیز و شکوهمند است، معجزه است زندگی.
منصور علیمرادی را با چه خصلتی معرفی می کنید؟
آدمی با خو و خصلت بیابانی، با همه رفیق و به قول اهل جنوب دل شریک، اهل دوستی و معاشرت و رفیق پیرمردها و پیرزن ها.
چه توی دنیا از هر چیزی بیشتر ناراحت تان می کند؟
دیدن یک کودک در یک وضعیت دردناک، مثل وقتی که گرفتار یک بیماری سخت باشد، واقعا ناراحتم می کند. بیش از هر چیزی.
و اما نوروز، خیلی راحت و خودمانی از نوروز و عید بگویید تا قصه ی گفتگوی پرنیان با منصور علیمرادی هم با این حال و هوا پایان بگیرد. ما هم خودمانی می نویسیمش.
اواخر اسفند همیشه من را بیقرار می کند، بنیادأ حال و‌هوایم عوض میشود، بعضی وقت ها اصلا حواس ام نیست که نوروز رسیده، می بینم جهان یک جور دیگری است، من خوشحالم و عاشق، سبکم، از ته دل می خندم، جوان ام، اصلا حال و هوایی جادویی دارد دم عید.
قدیم ها نوروز عالی بود، تا همین پونزده بیست سال پیش دم نوروز شگفت انگیز بود، خوب آن زمان هنوز خشکسالی جنوب ما را تباه نکرده بود، دشت ها و دره ها سر سبز بودند و پر از چرنده و پرنده، از بچگی تقریبا هر سیزده روز عید را می رفتیم به روستایی به اسم «مَهن آباد» که به خاطر قدمگاه «پنج تن» رونق می گرفت و زوار از هر طرف می آمدند، از روستاهای دور و نزدیک، عموما هم با پوشش بلوچی، بیابان شهری بود که تنها دم عید رونق می گرفت و بعد آن بیابان شهر تبدیل می شد به آبادی سوت و کور در دل بیابانی دورافتاده، یکهو یه روستایی کوچک در دشت های دور افتاده ی شرق اسلام آباد رودبار تبدیل می شد به شهری شلوغ، بازارها از مغازه هایی که درواقع چادربودند و به ردیف برپا شده بودند تشکیل می شد، مغازه دارهای زیادی از شهرهای عنبرآباد، اسلام اباد، کهنوج و‌جیرفت می آمدند به مهن آباد. زوار، گاه هر سیزده روز را در آنجا می ماندند، درختان سایه داری مثل کهور فراوان داشت، باغات مرکبات و خرما هم داشت و رودخانه ای از کنارش می گذشت که پر از درختان گز بود.
بیشتر روزهای نوروز را در آنجا می گذراندیم، محلی های دور و اطراف محصولات شان را برای فروش به آنجا می آوردند، سرگرمی هم بسیار بود، مثل بندبازان، مارگیرها و‌معرکه گیرها که یکهو معلوم نبود از کجا پیدای شان می شد، یا موتورسواران دیوار مرگ.
غلغله ی تماشاچی بود، در عوالم کودکی لذت داشت، بخصوص بستنی و ساندویچ.
عید همیشه همان حال و هوا را در من زنده می کند، پر از نشاط و شادمانی و امیدم در نوروز دمان، پر از طراوت جوانی.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3472/%da%af%d9%81%d8%aa-%d9%88-%da%af%d9%88%db%8c-%d8%a7%d8%ae%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%b5%db%8c-%d9%be%d8%b1%d9%86%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7-%d9%85%d9%86%d8%b5%d9%88%d8%b1-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%85%d8%b1/feed/ 0
ماه شدن یا سیاه شدن کانادا؛ پیامد انتخابات ریاست جمهوری امریکا بر کانادا https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3469/%d9%85%d8%a7%d9%87-%d8%b4%d8%af%d9%86-%db%8c%d8%a7-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%87-%d8%b4%d8%af%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%9b-%d9%be%db%8c%d8%a7%d9%85%d8%af-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7/ https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3469/%d9%85%d8%a7%d9%87-%d8%b4%d8%af%d9%86-%db%8c%d8%a7-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%87-%d8%b4%d8%af%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%9b-%d9%be%db%8c%d8%a7%d9%85%d8%af-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7/#respond Fri, 01 Jul 2016 15:27:56 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3469 برگردان از الناز مالمیر-بدون شک دو کشور کانادا و امریکا به لطف نزدیکی جغرافیایی دارای ارتباطات تنگاتنگی در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و … هستند. امروزه با بالا گرفتن بحث انتخابات در امریکا و جدال گاه مضحک میان نامزدها، حتی کانادایی‌هایی که گوششان با کلمه‌هایی از قبیل «سیاست» و یا «انتخابات» نامأنوس است، به این موضوع علاقه نشان می‌دهند. تصمیم‌هایی که رهبران امریکا در دهه‌ی گذشته اتخاذ کرده‌اند، شیوه‌ی برخورد جهانیان را با امریکایی‌ها یا کانادایی‌هایی شکل داده است که اغلب امریکایی فرض می‌شوند. پس منطقی است که به عنوان یک کانادایی، بخواهیم رئیس جمهور آینده‌ی امریکا از بهره‌ی هوشی مناسبی برخوردار باشد.
طبق نظرسنجی سایت سی بی سی از کاربرانش مبنی بر انتخاب مناسب‌ترین نامزد ریاست جمهوری امریکا برای کانادا، ۵۰% آنها به «برنی ساندرز» رأی داده‌اند. با وجود محبوبیت «ساندرز» میان کانادایی‌ها و این ادعا که «ساندرز» کانادایی‌ترین فرد میان نامزدها است (البته از نظر رویکردهای سیاسی نه محل تولد)، شاید جالب باشد نگاهی به پیامدهای انتخاب این نامزد به عنوان رئیس جمهور بر اقتصاد کانادا داشته باشیم. آیا ساندرز به عنوان رئیس جمهور امریکا باعث پیشرفت و یا پس‌رفت اقتصاد کانادا می‌شود؟
پاسخ به پرسش بالا نیاز به در نظر گرفتن فرضیه‌های زیادی دارد. از یک طرف معلوم نیست که چه مقدار از طرح‌های این سناتور تصویب می‌شود و از طرف دیگر حتی با فرض دانستن خط مشی سیاسی ساندرز، پیش‌بینی‌های اقتصادی اغلب مبهم هستند؛ مخصوصاً اگر این پیش‌بینی در مورد پیامدهای کشوری بر کشور دیگر باشد. با این حال می‌توان پیامدهای انتخاب ساندرز بر کانادا را به دو دسته‌ی پیامدهای مستقیم و پیامدهای غیرمستقیم تقسیم کرد.

سیاست‌هایی که مستقیماً بر کانادا تأثیر می‌گذارد:
• سناتور ساندرز محافظه‌کاری قسم خورده است که با تجارت‌های بین‌المللی آتی تحت پیمان‌نامه‌ی تجارت آزاد بین امریکا و کانادا (که از سال ۱۹۸۹ میلادی به اجرا در آمده) و پیمان‌نامه‌ی تجارت آزاد بین مکزیک، امریکا و کانادا (که از سال ۱۹۹۴ میلادی به اجرا در آمده) مخالف است. به عقیده‌ی وی این پیمان‌نامه‌ها باید بازبینی شوند و این بازبینی به طور حتم بر اقتصاد کانادا تأثیری زیان‌بار خواهد گذاشت، چرا که طبق آن ممکن است دسترسی کانادا به بازاری محدود شود که نفع هنگفتی برایش دارد. از طرف دیگر با محدودیت دسترسی کانادا به بازار امریکا، تولیدکنندگان کانادایی به صرفه‌جویی ناشی از تنوع کالا (وسعت کار) و صرفه به مقیاس دست نخواهند یافت. بنابراین خط مشی تجاری ساندرز می‌تواند پیامدهای منفی زیادی بر اقتصاد کانادا داشته باشد.

• یکی از راه‌هایی که ممکن است به رونق اقتصاد کانادا کمک فراوانی کند، احداث خط لوله‌ی کیستون (خط لوله‌ی انتقال نفت خام کانادا به امریکا) است. پروژه‌ای که از آوریل سال ۲۰۱۴ میلادی، به دستور وزارت خارجه‌ی آمریکا، مسئول نظارت بر روند پروژه‌های اقتصادی فرا ملی در آمریکا، متوقف شده است. سناتور ساندرز یکی از مخالفین این پروژه از همان ابتدای احداث دو فاز آن در کانادا بوده است و قطعاً با انتخاب این فرد به عنوان رئیس جمهور احداث هرگونه پروژه‌ی انتقال نفت از کانادا به امریکا به مدت ۴ سال به تعویق خواهد افتاد و این امر مزیتی برای کانادا به ارمغان نخواهد داشت.

سیاست‌هایی که به صورت غیرمستقیم بر کانادا تأثیر می‌گذارد:
• یکی از طرح‌های سناتور سندرز، افزایش قابل توجه مالیات افراد با درآمد بالا و همچنین افزایش مالیات بر درآمد شرکت‌ها است. این طرح، خلاف تأثیر زیان‌بارش از دیدگاه امریکا، می‌تواند پیامدهای مثبتی بر کانادا داشته باشد. به این معنا که از طرفی با افزایش مالیات افراد پر درآمد در امریکا، بسیاری از این افراد به فکر مهاجرت به کانادا می‌افتند و از طرف دیگر، با افزایش مالیات بر درآمد شرکت‌ها در این کشور، کانادا مقصد مناسبی برای سرمایه‌گذاری و تأسیس شرکت می‌شود. با این حال، میزان تأثیر این طرح سندرز بر کانادا وابسته به میزان افزایش مالیات در امریکاست.

• با ریاست جمهوری ساندرز، بی‌ثباتی سیاسی در امریکا افزایش می‌یابد. این بی‌ثباتی ناشی از بن‌بست سیاسی احتمالی بین دولت ساندرز و مجلسی است که اغلب کرسی‌هایش در اختیار جمهوری‌خواهان است و قطعاً منجر به کساد بازار سرمایه‌گذاری در امریکا و متعاقباً انتقال برخی شرکت‌ها و سرمایه‌ها به کانادا می‌شود: کشوری که به نسبت از ثبات سیاستمداری بهره می‌برد. البته رشد منفی اقتصاد امریکا که می‌تواند ناشی از این سیاست ساندرز باشد، رشد منفی اقتصاد کانادا را در بر خواهد داشت.

به طور کلی می‌توان نتیجه گرفت پیامدهای مثبت انتخاب ساندرز به عنوان رئیس جمهور امریکا ناشی از طرح‌هایی مانند افزایش مالیات بر درآمد شرکت‌ها و افراد پر درآمد و یا افزایش حداقل دستمزد کارکنان به نسبت پیامدهای منفی آن حاصل از لغو توافقنامه نفتا، جلوگیری از احداث خط لوله انتقال نفت و یا بی‌ثباتی سیاسی امریکا به صورت غیر مستقیم و قابل چشم¬پوشی است. هم‌چنین به نظر می‌رسد این طرح‌های انتخاباتی ساندرز به رغم سود ناچیزی که به کانادا می‌رساند، پیامدهای زیان‌باری برای امریکا به همراه خواهد داشت. یقیناً کانادا از همسایگی با کشوری توانا بیشتر بهره می‌برد تا از همسایگی با کشوری که با بی‌خردی به خود آسیب می‌زند، همان گونه که ضرب‌المثل «با ماه نشینی ماه شوی، با سنگ نشینی سیاه شوی» شاهدی بر این مدعاست.

سرچشمه‌ها:
http://www.cbc.ca/news/world/forum-iowa-caucus-voting-day-1.3428569
http://www.queensjournal.ca/story/2016-01-21/opinions/young-canadians-american-politics-affect-you-too/http://www.fraserinstitute.org/blogs/how-would-a-bernie-sanders-presidency-affect-canada

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3469/%d9%85%d8%a7%d9%87-%d8%b4%d8%af%d9%86-%db%8c%d8%a7-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d9%87-%d8%b4%d8%af%d9%86-%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7%d8%9b-%d9%be%db%8c%d8%a7%d9%85%d8%af-%d8%a7%d9%86%d8%aa%d8%ae%d8%a7/feed/ 0
تحلیل جامعه‌شناختی دید و بازدیدهای نوروزی و بازخوردهای اجتماعی آن https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3466/%d8%aa%d8%ad%d9%84%db%8c%d9%84-%d8%ac%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%87%e2%80%8c%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%ae%d8%aa%db%8c-%d8%af%db%8c%d8%af-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%86%d9%88/ https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3466/%d8%aa%d8%ad%d9%84%db%8c%d9%84-%d8%ac%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%87%e2%80%8c%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%ae%d8%aa%db%8c-%d8%af%db%8c%d8%af-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%86%d9%88/#respond Fri, 01 Jul 2016 15:22:55 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3466 ریحانه کلانی-از آنجا که به مباحث زندگی روزمره علاقه‌ی وافری دارم، موضوع این ماه هم هرچند مناسبتی، ولی گره خورده با این مبحث است. می‌شود بارها نشست و تحلیل‌های متعدد جامعه‌شناسانه در باره‌ی روابط انسان‌ها و چند و چون آن ارائه داد؛ ولی در این متن ترجیح می‌دهم تا جایی که بشود از واژه‌های ثقیل جامعه‌شناختی استفاده نکنم تا برای مخاطبان، از هر قشری که دید و بازدید عید را تجربه کرده‌اند، تحلیلی اجتماعی ارائه کنم. برای شروع تحلیل در مورد تعریف رسم جست‌وجو می‌کردم به این جملات (تعاریف) برخوردم: هنگامی که خاستگاه رابطه‌ی اجتماعی منظم در عادتی طولانی باشد، چندان که خود آن به طبیعتی ثانوی مبدل گردد، رسم (Custom) نام دارد. معمولاً رسم را به عنوان عادتی که جزء آداب و رسوم گردیده، تعریف می‌کنند که عادت نیز خود آمادگی مکتسب از طریق تکرار اعمالی یکسان را می‌رساند.
اساساً ما ایرانی‌ها بر اساس یک حس ناسیونالیستی، مذهبی و یا هر چیز دیگر که نامش را بگذارید، هر سال روز اول عید استارت دیدنی رفتن‌های نوروزی را می‌زنیم و بعد هم در خانه می‌نشینیم منتظر بازدیدها، شاید بسیاری از ما بی‌توجه باشیم که در این چند روزه نوروز چه رخداد اجتماعی درخور توجهی رخ می‌دهد، چرا رخ می‌دهد، چرا دنباله‌ی آن امری مهم تلقی می‌شود تا جایی که ما گاهی آگاهانه و یا ناخودآگاه به صورت جمعی برای حفظ آن تلاش می‌کنیم، بازخوردهای آن در زندگی جمعی و فردی ما چیست و هزاران پرسش دیگر که می‌توان در باره‌ی این سیزده روزه آغازین سال پرسید. آنچه در چند سال اخیر در رابطه با نوروز شاهد آن بودیم، دگردیسی‌هایی بوده که در ارتباط با این امر اجتماعی رخ داده مثلاً کوچک‌تر شدن دایره‌ی دید و بازدیدها از اقوام دورتر (خلاصه شدن آن به اقوام درجه‌ی یک و دو)، و یا ترجیح سفر به جای ملاقات یکدیگر و گاهی فرار از هزینه‌های آن چنانی نوروز.
نوروز یکی از مقوله‌‌های اجتماعی-سنتی است که سال‌ها است (آداب و رسوم نهفته در آن) تبدیل به یک ساختمان شده: ساختمانی که ما انسان‌ها (عاملیت‌ها) در گذر زمان آن را دستکاری کرده‌ایم، ولی هیچ گاه در صدد تخریب این ساختمان نبوده‌ایم. ما یاد گرفته‌ایم که هرسال در زمان معینی، یک سری آداب را اجرا کنیم (این در تمام کشورها وجود دارد) و با این کار به دنبال شدن این امر اجتماعی در زندگی روزمره یاری رسانده‌ایم تا بتوانیم باز هم در کنار هم زندگی اجتماعی مسالمت‌آمیزی را تجربه کنیم. جایی می‌خواندم یکی از کارکردهای مثبت دید و بازدیدهای سال نو، کاهش استرس و ایجاد انرژی مثبت در فرد است؛ این نگاه روان‌شناسی اجتماعی هم در خور توجه است، ولی آیا گاهی ما خودمان با نگاه تجملی به این مقوله‌ی اجتماعی، تلاش برای تدارکات فراوان، تأکید بر نوع پوشش غیرتکراری امروز و روز قبل و روز بعد در ایام نوروز، باعث ایجاد استرس و تشویش خودمان نمی‌شویم؟ قصد ندارم تحلیل را با رویکرد روان‌شناسی اجتماعی ادامه دهم؛ این صرفاً یک نگاه کوتاه به این مقوله بود و شاید یک تلنگر از کژکارکردهای پدید آمده از مقوله‌ی مورد بحث!
ما ایرانیان بر اساس رعایت یک سنت کهن، در دید و بازدیدهای نوروزی، سطح روابط و انتظارات خود را از یکدیگر تنظیم می‌کنیم؛ به خانه‌ی کسی می‌رویم و بعد انتظار داریم او هم به خانه‌ی ما بیاید، نحوه‌ی پذیرایی، نوع پوشش، میزان صمیمیت و … سطوح روابط بعدی ما را شکل می‌دهد و نوع آن را تعیین می‌کند، میزان رسمی بودن آن را مشخص می‌کند، البته این شاید ویژگی عام روابط رفت و آمدی به طور کلی به حساب آید که نمود خاص آن نوروز است.
بگذارید به یکی از ویژگی‌های کارکردی دیگر رفت و آمدها و روابط نوروزی اشاره‌ای داشته باشیم؛ بر اساس پژوهش‌های انجام شده، جامعه‌ی کنونی ما بیش از پیش تمایل به فردی شدن دارد. این به آن معناست که در گذر جامعه‌ی ایران از هویت سنتی به هویت مدرن جوانان که در رأس هرم جمعیتی جامعه‌ی ما قرار دارند، در حال شکل دادن ترجیح‌های جدیدی از روابط با دیگران هستند (البته جوانان تحت تأثیر رسانه یکی از این عوامل شکل‌گیری هستند). آنها ترجیح می‌دهند فردگرایانه‌تر از پدر و مادرهاشان زندگی کنند، سبک زندگی جمع‌گرایانه را گاهی نوعی مانع برای انتخاب‌های آزادانه خود می‌دانند و البته تا اینجای قضیه، کاری به این که این اتفاق خوب است یا بد نداریم. فقط تصور کنید این حالت، از مدل تعادلی خود خارج و بر جامعه حاکم شود، یعنی هویت‌های جمعی رو به زوال گذارده و توانایی در کنار هم نگه داشتن ما را به عنوان انسان‌های اجتماعی (بخوانید ذاتاً اجتماعی) نداشته باشند، به مسکن‌هایی نیاز داریم که به حفظ این هویت جمعی و چارچوب‌های حفظ زندگی جمعی یاری رساند، روابط نوروزی و دید و بازدیدهایی که در شروع سال شکل می‌گیرد، یکی از این مسکن‌ها است. شاید یک نفر منتقدانه بگوید: یعنی همه‌ی هویت جمعی ما بسته به همین دیدنی رفتن و بازدیدها است؟! نه؛ ولی بخش عظیمی از هویت جمعی به واسطه‌ی همین رسوم که ما (همان گونه که گفتم) آگاهانه و یا به صورت ناخودآگاه دنبال می‌کنیم، ترمیم و دنبال می‌شود و آثار اجتماعی خاص خود را دارد.
در لابه‌لای بحث، نگاهی کوتاه به یکی از مصادیق و فاکتورهای در حال شیوع در جامعه‌مان می‌اندازیم؛ رواج شبکه‌های اجتماعی مجازی در میان مردم که مانند هر تکنولوژی دیگری دو لبه (جنبه‌ی مثبت و منفی) دارد و به ظهور فردیت و افزایش آن انجامیده است. نوروز می‌تواند فرصتی برای احیای بازی‌های سنتی (غیرکامپیوتری) و فضایی برای گسترش تعامل کلامی باشد. هرچند زمانی کوتاه ولی می‌توان شبکه‌های مجازی را کنار گذاشته و باهم بودن واقعی را تجربه کرد. در رابطه با شبکه های مجازی، گسترش آن، جایگاه آن در جامعه سنتی- مدرن ایران و…. بحث زیاد می‌شود کرد، شاید موضوعی را در مطلبی مجزا به آن اختصاص دادم ولی در مبحث حاضر به همین میزان اکتفا می‌کنم.
یکی از بازخوردهای مهم و شاید به ظاهر عجیب اجتماعی این دست دید و بازدیدهای نوروزی، کاهش سطح آسیب‌های اجتماعی است. یکی از فاکتورهای بسیار مهم حفظ زندگی اجتماعی کنار یکدیگر «اعتماد اجتماعی» است که امروزه فقدان آن در جامعه‌ی ما به شدت احساس می‌شود، ملاقات‌های نوروزی دایره‌ی تعلق اجتماعی و سرمایه‌ی اجتماعی ما را گسترش می‌دهد که باعث گسترش شبکه‌ی روابط و پیوندهای اجتماعی می‌شود و این امر به شکل‌گیری نوعی اعتماد بنیادین یاری می‌رساند این امر تعهد اجتماعی و سلامت روانی را افزایش داده و باعث کاهش آماری آسیب‌های اجتماعی می‌شود. به هر حال، نوروز یکی از سرمایه‌های مهم اجتماعی محسوب می¬شود که شاخص¬های این سرمایه اعم از توسعه‌ی رابطه‌ی اجتماعی و اعتماد از نیازهای اساسی هر جامعه¬ای است. امسال می‌توانیم نوروز را با نگاهی متفاوت‌تر، کارکردی‌تر و شاید جامعه‌شناسانه آغاز کنیم.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3466/%d8%aa%d8%ad%d9%84%db%8c%d9%84-%d8%ac%d8%a7%d9%85%d8%b9%d9%87%e2%80%8c%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%ae%d8%aa%db%8c-%d8%af%db%8c%d8%af-%d9%88-%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%af%db%8c%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%86%d9%88/feed/ 0
جست و جوی هویت در سرزمین جدید https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3462/%d8%ac%d8%b3%d8%aa-%d9%88-%d8%ac%d9%88%db%8c-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d8%b1%d8%b2%d9%85%db%8c%d9%86-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af/ https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3462/%d8%ac%d8%b3%d8%aa-%d9%88-%d8%ac%d9%88%db%8c-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d8%b1%d8%b2%d9%85%db%8c%d9%86-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af/#respond Fri, 01 Jul 2016 15:11:18 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3462 سمیرا شاهپوری-هواپیما که از زمین بلند شد، دوباره هجوم افکار شروع شد. از ماه‌ها قبل از سفر، چندین و چند بار به صورت جدی با سارا در این خصوص صحبت کرده بودیم و هر بار بدون نتیجه بحث را رها کرده بودیم. ما هر دو زاده‌ی خانواده‌هایی نیمه‌سنتی بودیم که عاشق فرهنگ و آداب و رسوم، خاک و وطن‌مان بودیم؛ اما شرایط اقتصادی موجود، اجازه‌ی ماندن نمی‌داد و الآن در ارتفاع چند صد پایی، باز هم همان افکار به ذهنم هجوم آورده بودند.
به آرش کوچکم نگاه می‌کنم که تا همین چند لحظه‌ی پیش که هواپیما داشت از زمین جدا می‌شد، چنان ترسیده بود و بنای گریه گذاشته بود که هیچ چیز آرامش نمی‌کرد و حالا مثل فرشته‌ای کوچک، در آغوش سارا خوابیده بود. از نگرانی و سکوت سارا خیلی زود می‌فهمم که او هم درست به همه‌ی آن چیزهایی فکر می‌کند که در ذهن من می‌گذرد … ما هر دو نگران بودیم … از ده سال دیگری که روبه‌رویمان نوجوان ۱۳ ساله‌ای ظاهر می‌شود که شاید دیگر نشناسیمش. خواسته‌ها و دغدغه‌هایش به قدری از فضا و حال و هوای کودکی و نوجوانی ما فاصله گرفته است که حتی جنس حرف‌هایش هم برایمان قابل درک نیست.
نوجوانی که سال نو را در زمستان جشن می‌گیرد و نه در بهار، از سفره‌ی هفت سین و آیینه و قرآن و تنگ ماهی و سبزه‌ی سفره‌ی عید چیزی نمی‌داند و به جای همه‌ی آنها وقتی که صحبت سال نو می‌شود، درخت کریسمس و پاپا نوئل در ذهنش تداعی می‌شود. با دید و بازدید عید و فرهنگی بیگانه است که در آن توجه و مراقبت از دیگران جزو اولین ارزش‌هاست و احتمالاً در همان سنین ۱۸-۱۹ سالگی همچون سایر همسالانش بنای استقلال داشتن و ترک خانه را دارد. برای هر دو ما تضاد بزرگی خواهد بود … هم برای من و سارا و هم برای آرش؛ و البته غم‌انگیزترین قسمت داستان آنجا خواهد بود که این خود ما بودیم که سال‌ها قبل، بدون آن که نظر او را بدانیم، برای ادامه‌ی زندگیش در کشوری دیگر تصمیم گرفته بودیم.
نگرانی‌ها و دغدغه‌هایی از این جنس، برای بسیاری مهاجران آشنا است. خصوصاً برای کسانی که در خانواده‌هایی پایبند به اصول، ارزش‌ها و سنت‌ها به دنیا می‌آیند؛ مدت‌ها حتی در سرزمین خودشان برای نگهداشت و محافظت از باورهایی کوشیده‌اند که سال‌های سال آنها را ارزشمند و قابل دفاع می‌دیده‌اند و زمانی که قصد سفر و عزیمت به کشوری دیگر را دارند، مجبور می‌شوند که هم در مورد ارزش‌های فکری خودشان و هم در مورد ارزش‌های مسلط بر تفکر فرزندانشان دگرگونی‌های زیادی را لحاظ کنند. در اهمیت بسیاری ارزش‌ها تجدید نظر کنند، بسیاری از آنها را تغییر دهند و یا بعضی را به کل کنار بگذارند که همین جرح و تعدیل‌ها در ارزش‌ها، نگرش‌ها و فرهنگ، می‌تواند استرس مهاجرت را مضاعف کند.
جورج کلی روان‌شناس مشهور آمریکایی، نظریه‌ای را ارائه داد که فهم آن به درک این موضوع کمک می‌کند که چرا موقعیت مهاجرت تا به این اندازه می‌تواند استرس‌زا باشد. جورج کلی اعتقاد دارد که انسان‌ها از زمانی که چشم به این دنیا می‌گشایند، بر اساس تجربیاتی که کسب می‌کنند، شروع به فرضیه‌آزمایی و ساختن سازه‌ها می‌کنند. آنها در مورد مفهوم پدر، مادر، خوبی، بدی عدالت، اخلاق، خیر و شر، مفهوم زندگی، خیر خواهی و بسیاری مفاهیم دیگر مفروضه‌هایی را در ذهن می‌سازند و سپس بر اساس بازخوردهایی که از والدین و فرهنگ و جامعه می‌گیرند، این مفروضه‌ها را تأیید و یا رد می‌کنند. بعد از آن که این مفروضه‌ها در موقعیت‌های مختلف تأیید شد، فرد آنها را به سازه‌های شخصی نسبتاً ثابتی بدل می‌کند که از آن پس، بر اساس همان سازه‌ها جهان را پیش‌بینی و تفسیر می‌کند، به آن معنا می‌دهد و رفتار درست یا غلط را قضاوت می‌کند. به دلیل اهمیت زیاد این سازه‌ها، افراد تا جایی که بتوانند برای حفظ این سازه‌ها دفاع می‌کنند و هر شرایطی را که این سازه‌های محوری را به چالش بکشد، به عنوان موقعیتی استرس‌زا تفسیر می‌کنند.
موقعیت مهاجرت به سرزمینی دیگر، شرایطی را فراهم می‌کند که در آن، ممکن است بسیاری سازه‌ها تأیید نشوند، بسیاری از آنها کاربرد نداشته باشند و در مورد تعدادی هم ممکن است لازم باشد که به کلی عوض شوند و یا حتی سازه‌های متضاد با آن‌ها جایگزین شوند. جورج کلی اعتقاد دارد که تغییرات شدید و فراگیر در سازه‌های شخصی موجب ایجاد حس اضطراب و تهدید برای «من» هر فرد می‌شود. فرد به سبب تهدید شدن سازه‌های شخصی‌اش با دنیایی که در آن زندگی می‌کند و از قواعد آن سر در نمی‌آورد، احساس بیگانگی می‌کند، سردرگم می‌شود و تعارضی بی‌پایان را در درونش تجربه می‌کند.
برای روشن‌تر شدن موضوع، موقعیتی را تصور کنید که یک روز صبح از رختخواب بیرون می‌آیید و متوجه می‌شوید که حیوان خانگی شما می‌تواند به زبان شما حرف بزند! اگرچه این موقعیت، هیچ تهدید واقعی و فیزیکی را متوجه شما نمی‌کند، اما به عنوان یک موقعیت هراس‌آور تعبیر می‌شود؛ صرفاً به این دلیل که با سازه‌های شخصی قبلی شما ناهماهنگ است و تا پیش از این، هیچ وقت سازه‌ای در ذهن مبنی بر حرف زدن حیوانات نداشته‌اید.
حال در یک مثال واقعی‌تر، تصور کنید به سرزمینی وارد می‌شوید که ارزش مسلط، به جای تأکید بر مراقبت و مراعات حال دیگران که در فرهنگ شرقی مطرح است، بر برتری‌جویی و رقابت با دیگران استوار است و نیاز دارید که برای پیروز شدن در حرفه‌تان به شدت با دیگران به رقابت بپردازید و در این مسیر حتی گاهی ممکن است حقوق دیگران را نیز پایمال کنید.
این مشکلات ارزشی و هویتی زمانی خود را بیشتر نشان می‌دهد که بخواهید برای نحوه‌ی تربیت کودک‌تان و ارزش‌های مسلط در باورهای او تصمیم بگیرد. در این شرایط دو دسته افراد را می‌توان متصور شد: افرادی که به طور کل سازه‌های قبلی را کنار می‌گذارند و فرزندانشان را با هویت و ارزش‌های مسلط فرهنگ غالب پرورش دهند و دسته‌ی دیگری که درصددند تا امتداد هویت خودشان را در فرزندانشان نیز ببیند.
انتخاب مسیر دوم البته با اطمینان بالاتری می‌تواند سلامت روان مهاجران و همچنین انسجام درونی خانواده را تأمین کند، شکاف بین نسلی کمتری ایجاد می‌کند و از بسیاری از تعارضات و مشکلات درون خانواده می‌کاهد. پناه بردن به سوی مردم هم فرهنگ و تجدید سنت‌ها و ارزش‌های ملی، مثل برگزاری جشن نوروز و چیدن سفره‌ی هفت سین که نماد آیینی آن است، هم از لحاظ تأمین احساس امنیت روان‌شناختی بزرگسالان و هم از لحاظ آشناسازی کودکان با نمادهای فرهنگی و هویتی که والدینشان به آنها تعلق خاطر دارند اهمیت دارد. زمانی که کودکان در محیطی صمیمانه و امن با این نمادهای فرهنگی و هویتی آشنا می‌شوند، می‌توان با احتمال بالاتری پیش‌بینی کرد که در سال‌های نوجوانی با والدین خود همانندسازی هویتی و ارزشی بالاتری را نشان دهند و تقابل هویتی کمتری با والدینشان داشته باشند.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3462/%d8%ac%d8%b3%d8%aa-%d9%88-%d8%ac%d9%88%db%8c-%d9%87%d9%88%db%8c%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d8%b1%d8%b2%d9%85%db%8c%d9%86-%d8%ac%d8%af%db%8c%d8%af/feed/ 0
جشن نوروز به مثابه سرمایه‌ی فرهنگی-اجتماعی اقوام و مردم ایرانی https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3457/%d8%ac%d8%b4%d9%86-%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac/ https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3457/%d8%ac%d8%b4%d9%86-%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac/#respond Fri, 24 Jun 2016 19:57:52 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3457 پردیس عامری-معناکاوی و پدیدارشناسی جشن‌ها و آیین‌هایی همچون مراسم نوروز در میان ایرانیان، جزئیات و دلایل برگزاری این مراسم، همچنین کارکردهای جشن‌ها و آداب خاص آن در میان اقوام ایرانی، امروزه که از یک سو با موج گسترده‌ی مهاجرین دور از سرزمین و از سوی دیگر با ورود غیر قابل کنترل عناصر مدرنیته به فرهنگ روبه‌رو هستیم، مسائل قابل تأملی هستند. به نظر می‌رسد که همواره این آیین‌ها نیاز به بازخوانی و مرور دارند تا ریشه‌های فرهنگ و سنن اقوام ایرانی استحکام خود را حفظ کنند و نسل‌های جدید هم که شاید دور از سرزمین ما باشند، از کارکردهای منطقی، فرهنگی، اجتماعی چنین پدیده‌هایی آگاه باشند تا بتوانند به صورت منطقی آن را مورد پذیرش قرار دهند و در استمرار این آیین نیکو بکوشند.
در میان افرادی که مهاجرت می کنند، حس نوستالژیک در برگزاری مراسم نوروزی برجسته‌تر دیده می‌شود و غالباً تلاش می‌کنند که سنت‌های نوروز را بسیار مفصل و با رعایت تمام جزئیات اجرا کنند. در واقع این جدیت که با هدف قطع نشدن ارتباط افراد با فرهنگ و هویت پیشین آنها است، به نوستالوژی نوروز تعبیر می‌شود. از این رو تا حدی دلایل برگزاری مراسم نوروز میان مهاجران و ایرانیان داخل کشور تفاوت دارد. از سوی دیگر، نوع برگزاری این مراسم هم در خارج از کشور و میان مهاجرین ناخودآگاه بیشتر با عناصر مدرنیته آمیخته می‌شود که این پدیده هم ناگزیر است. بسیاری خانواده‌های ایرانی مهاجر این باور را دارند که با مفصل برگزار کردن مراسم و جشن‌های آیینی نوروز به سبک فرهنگی ایرانی و تا جای ممکن رعایت دقیق اصول و آداب قوم خود، می‌توانند نه تنها ارتباط با هویت اصلی و جامعه‌ی پیشین خود را حفظ کنند، بلکه با به نمایش گذاشتن پدیده‌ی نوروز به مثابه آیینی که از اسطوره‌های فرهنگی و قومی آنها برآمده، در الگوسازی بومی فرهنگی برای فرزندان‌شان و جامعه‌ی جدید پیرامون‌شان هم اثرگذار باشند. در نگاه جامعه‌شناختی، مراسم و جشن‌های نوروزی، در حقیقت بر اساس رویکرد مبتنی بر ضرورت ایجاد و استمرار انسجام اجتماعی هستند که همان تعبیری است که دورکهایم هم از برگزاری مراسم دینی ارائه داده است. همان قدر که در جامعه‌ی ما که فرهنگ تا حد زیادی در مذهب ریشه دارد و با آن گره خورده، دین در اعیاد و مراسم مختلف عامل مهمی در یکپارچگی اجتماعی است، در باره‌ی آیین‌های نوروزی نیز این هم‌شکلی و اجرای هم‌زمان، همراه با مراسم و جزئیاتی که تقریباً در همه‌ی اقوام ایرانی همه جای دنیا مشترک هستند، در مسیر انسجام و همبستگی اجتماعی کارساز است. ایرانیان داخل کشور تمام سرزمین ایران محل پیوند آنهاست و به ویژه در ایام نوروز از قبل از مراسمی همچون چهارشنبه سوری تا پایان سیزده به در تقریباً همه به یک شکل و هم‌صدا مراسم خاصی را اجراء می‌کنند و پهنای این سرزمین هماهنگ و یک شکل می‌شود. اما مهاجران غالباً باید تلاش کنند در جمع‌ها و گروه‌های خود در مناطق مختلف دنیا، فضایی این گونه را بازسازی کنند، موقعیت تعامل با سایر هم‌وطنان خود را ایجاد کنند و از طرفی در راستای ترویج فرهنگ و بازنمایی آیین‌ها و نمادهای سرزمین خود تلاش کنند تا از این مسیر، تمایزهای فرهنگی و مشترکات فرهنگی خود را به سایر ملل نمایش دهند و هم این که زیبایی آیین‌های ویژه‌ی خود را که نشان از قدمت فرهنگ و تاریخ این سرزمین دارد، با هدف ایجاد ارتباط و تعامل درست و جلب مردم سایر نقاط جهان به معرض دید آنها بگذارند. امروزه با گسترش مفهوم سرمایه‌ی انسانی، اجتماعی و فرهنگی و کاربرد وسیع این مفاهیم، یکی از مسیرهایی که نشان از سرمایه‌ی اجتماعی- فرهنگی انسان‌ها دارد که در قالب بزرگداشت مراسم ملی –مذهبی و سنتی نمایان می‌شود، همین مراسم و جشن‌های نوروزی هستند. جامعه به عنوان یک کل منسجم و مرکب از اجزاء است که رابطه‌ی عناصر و اجزاء آن با کلیت آن از طریق بازنمایی کارکردهای این اجزاء و میزان اثرگذاری آنها بر کل جامعه از زوایای مختلف سنجیده می‌شود. عید نوروز در بین اعیاد از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ چرا که در حقیقت، مجموعه‌ای از عناصر اقتصادی، فرهنگی، دینی و سیاسی و اجزاء اجتماعی تجمیع و بازنمایی شده در قالب یک پدیده‌ی عظیم مردمی و بر پایه‌ی آداب کهن، در پدیدارشناسی شهر و رفتار مردم در جمع‌های ایرانیان و در آستانه‌ی نوروز، شاخصه‌های نشاط، مهربانی، تکاپو و ولوله‌ی شادی قابل چشم‌پوشی نیست. از یکی دو هفته قبل از تحویل سال یا همان آغاز سال نو در میان مردم که یا مشغول خرید پوشاک و وسایل نو و یا وسایل خاص هفت سین گرفته تا مراسم چهارشنبه‌سوری و سایر موارد هستند، موجی از نشاط و حال و هوایی بهاری در می‌افتد. نوروز در اقوام ایرانی، گویی نوعی ایجاد فرصت برای این است که مدتی مشکلات خود را فراموش کنند و از دریچه‌ای دیگر و با پیوند به طبیعت، به بازسازی فردی، مناسباتی و کارکردهای زندگی اجتماعی خود بپردازند.
مراسم نوروز، از بازدیدها در ایام نوروز تا آیین‌های مختلف مانند چهارشنبه سوری، خانه‌تکانی، خرید و چیدن سفره‌های هفت‌سین با اجزاء یکسان در تمام اقوام و خانواده‌های ایرانی و در همه جای جهان، ایجاد همبستگی اجتماعی عمیقی می‌کنند و مدنیت و مشارکت عمومی مردمی را در عرصه‌ی فرهنگی بازسازی می‌کند. چرا که اگر متصور باشیم، چنین مراسم و آیین‌هایی حذف شوند، قطعاً نوعی رخوت گسترش پیدا می‌کند. در این حالت با کاهش رضایت عمومی از زندگی، نمی‌توانیم شاهد کارآیی و پویایی جامعه و کارآیی اعضاء جامعه در طول سال باشیم. مراسم و آیین‌های نوروز، در کنار مشارکت عمومی فرهنگی، کارکردهای اقتصادی هم دارند. در این زمان از سال، ایرانیان با خرید کالاها و اجناس ویژه‌ی نوروزی، همچنین رسم خرید لباس و پوشاک نو، می‌توانند به فعالیت تولید کنندگان و کسبه هم رونق دهند و این پدیده قدمی در رونق دادن به چرخه‌ی اقتصادی جامعه محسوب می‌شود. ایام و جشن‌های نوروز در عرصه‌ی سیاسی دارای کارکردهای مهمی هستند. نوروز و سیاست در ارتباط متقابل با هم هستند، از آنجا که نوروز بنا به شواهد تاریخی، زمان آغاز حکومت ایرانی بوده است، از ایام قدیم رسم بوده که در این ایام زندانیان بخشیده می‌شدند و فضای صلح و سازش بر جامعه حاکم می‌شد.
در نهایت با همه‌ی آنچه اشاره شد، به طور قطع می‌توان گفت آیین‌ها و مراسم نورزوی از مراسم چهارشنبه سوری تا سیزده به در، پدیده‌ای است که چنانچه به صورت اصیل و درست اجرا شود، از مهم‌ترین زمان‌ها برای شکل‌گیری همبستگی و یکی شدن اقوام ایرانی و در نهایت منسجم شدن و بهبود هویت جمعی در میان ایرانیان در هر کجای دنیا به شمار می‌آید.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3457/%d8%ac%d8%b4%d9%86-%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d8%a8%d9%87-%d9%85%d8%ab%d8%a7%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d8%b1%d9%85%d8%a7%db%8c%d9%87%e2%80%8c%db%8c-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af%db%8c-%d8%a7%d8%ac/feed/ 0
بهانه ای برای خندیدن-مصطفا مختاری https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3448/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%86%d8%af%db%8c%d8%af%d9%86-%d9%85%d8%b5%d8%b7%d9%81%d8%a7-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c/ https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3448/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%86%d8%af%db%8c%d8%af%d9%86-%d9%85%d8%b5%d8%b7%d9%81%d8%a7-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c/#respond Fri, 24 Jun 2016 19:40:07 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3448 سخن سردبیر-نوروز بهانه ای است بی همتا، برای خندیدن. این بهترین جمله ای است که می توانم در مورد نوروز بگویم و گمان می کنم آنان که شماره روزهای عمرشان، چون من باشد، با این سخن هم داستان باشند.
برای نسل من که بازی های کودکانه اش گروهی بود و شب نشینی هایش، همراه با قصه و لبخند بزرگترها، برای نسل من که عادت کرده بودیم به یک فیلم سینمایی عصرهای آدینه و نوروز تمام عصرهایش، عصر آدینه بود و فردایش برخلاف آدینه ها همچنان تعطیل، برای من و نسل من که نوروز بوی اسکناس تانخورده بود و تنقلات شور و شیرین می داد و سرشار بود از شر و شور کودکی و شیطنت های زیبایش، هرگز و هیچ چیز نمی تواند جایگزین آن بهانه جاودان برای خندیدن باشد حتا اگر تمام آن حس و حال ها با گذشت روزگار کمرنگ و کمرنگ شده باشد.
نمی دانم و نمی خواهم بگویم که نوروز نسل من خوب بود یا نورزو نسل امروز که هر چند فاصله شب و روز این دو نسل بسیار نیست اما به لطف تکنولوژی تفاوت دنیایی که در آن زندگی می کنند، بسیار است و شاید از همین رو بود که تصویر روی جلد این ویژه نامه را متفاوت با تمام جلدهای نشریه پرنیان کار کردیم تا همه از دیدن آن لذت ببرند و آرام لبخند بزنند از آمدن دوباره نوروز که می تواند بهترین بهانه باشد برای پر کردن فاصه دنیای نسل ها که نوروز خاطره مشترک همه ماست.
در این ویژه نامه تلاش بسیاری کردیم که بیشتر از نوروز و بهار و سرزمین مادری مان برای تان بگوییم و امید که خواندن این شماره برای تان تجربه ای لذت بخش و شیرین باشد.
پرنیان ویژه نوروز را در کنار خانواده پر مهرتان با لبخند ورق بزنید.
سالی سرشار از سلامتی و شادمانی را برای تان آرزومندم.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3448/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%86%d8%af%db%8c%d8%af%d9%86-%d9%85%d8%b5%d8%b7%d9%81%d8%a7-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c/feed/ 0
شروعی خوب در پایان سالی خوش-علی مختاری https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3444/%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a8-%d8%af%d8%b1-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d9%84%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%b4-%d8%b9%d9%84%db%8c-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c/ https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3444/%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a8-%d8%af%d8%b1-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d9%84%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%b4-%d8%b9%d9%84%db%8c-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c/#respond Fri, 24 Jun 2016 19:35:57 +0000 https://www.parnianmagazine.com/?p=3444 سخن مدیر مسوول-سالها در گذرند. می آیند و می روند و آنچه می ماند خاطره اتفاقاتی است که در آن سال افتاده است. سال ٩۴ برای ایرانیان سال خجسته ای بود و اتفاقات مثبت زیادی را شاهد بودیم. از همه مهمتر اینکه سایه جنگ از سر کشور فاصله گرفت و می توان گفت بعد از سالها کش مکش های غیر ضروری میان ایران و قدرتهای جهانی، نوعی عقلانیت و خویشتنداری بر روابط دوطرف حاکم شد. سال گذشته تلخی هایی نیز داشت از جمله اینکه در این سال تعدادی از انسان های فرهیخته در عالم علم و هنر کشورمان را از دست دادیم. برای ایرانیان مهاجر در کانادا سال ٩۴ سالی استثنایی بود. ما علاوه بر خوشحالی برای اتفاقات خوب سرزمین مادری، در سرزمین میزبان هم شاهد تغییر بسیار مثبتی بودیم. اتفاق بسیار بزرگی برای کانادا و به تبع آن ایرانیان کانادایی افتاد که شاید میزان شعف ایرانیان ناشی از این اتفاق نسبت به خوشحالی دیگر کانادایی ها، دو چندان بود. در سال ٩۴ مردم کانادا با رأی خود محافظه کاران را از قدرت کنار گذاشتند. می توان گفت که هارپر و تیم افراطی او ده سالی کانادا را در گروگان داشتند. به خصوص در چهار سال آخر که دولت اکثریت را در پارلمان در اختیار داشت، گویی هیچ مأموریتی جز تخریب ارزشهای کانادایی نداشت. هر آنچه کانادا به آن می بالید در معرض تهدید نگاه بسته و دیکتاتور مأبانه هارپر بود. دشمنی او با مهاجران و به خصوص ایرانیان بر کسی پوشیده نیست. عجیب نیست اگر بگوییم هر آنچه در توان داشت در جهت آزار ایرانیان به کار گرفت.

تخریب های او اما، تنها محدود به حوزه های یاد شده محدود نمی شد، در واقع هر دم از این باغ بری می رسید. روزی وضعیت بحرانی گرمایش زمین که از نظر علمی ثابت شده و کانادای قبل از هارپر پیشتاز بسیج جهان برای مبارزه با آن بود، زیر سوال می رفت و با فضاحت از پیمان های زیست محیطی خارج می شد و روز دیگر با طرح موضوع تروریسم و دادن آدرس غلط موجبات ایجاد مشکل برای ایرانیان مهاجر را فراهم می کرد و در عین حال با انجام سفرهای رسمی در سطوح بالا نرد عشق با مادران تروریسم جهانی عربستان و اسراییل می باخت.

بر آنم که شاید تا ده سال آینده نیز از بلاهایی که هارپر بر سر کانادا آورد خواهیم شنید. هفته گذشته دیوید سوزوکی استاد کانادایی معروف که از پیش قراولان حفظ محیط زیست در سطح جهانی است در مصاحبه ای با سی بی سی اعلام کرد که به نظر او هارپر دست کم به دلیل بی توجهی ده ساله به موضوع گرمایش جهانی باید زندانی شود. سوزوکی معتقد بود کانادا به دلیل موقعیت جغرافیایی و نیز آسیب پذیری اقتصادی شدید از موضوع گرمایش جهانی باید در صف اول چاره جویی و مبارزه با این پدیده باشد، اما هارپر به عمد به واقعیتهای روشن و علمی در این زمینه بی توجهی کرده و باعث وارد شدن خسارت به کانادا در دراز مدت شده است که باید پاسخگو باشد.

معتقدم پیروزی تاریخی لیبرالها در سال ٩۴ و به زیر کشیدن هارپر اتفاق بسیار بزرگ و خوشایندی بود که نوید روزهای بهتری را برای ایرانیان می دهد. رفع تحریمهای دست و پا گیر و اصلاح قوانین مهاجرتی از پیامدهای فوری این تحول است و تغییرات مثبت دیگری نیز در راه است.

خوشحالم که با انرژی مثبت وارد سال جدید شدیم و امیدوارم این سال برای همه ما فرخنده و میمون و پر از اتفاقات خوب باشد.

نوروزتان پیروز

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/04/3444/%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%a8-%d8%af%d8%b1-%d9%be%d8%a7%db%8c%d8%a7%d9%86-%d8%b3%d8%a7%d9%84%db%8c-%d8%ae%d9%88%d8%b4-%d8%b9%d9%84%db%8c-%d9%85%d8%ae%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c/feed/ 0
دوازده نرم‌افزار شگفت‌انگیز برای کبک‌گردی https://www.parnianmagazine.com/1395/03/3437/%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%87-%d9%86%d8%b1%d9%85%e2%80%8c%d8%a7%d9%81%d8%b2%d8%a7%d8%b1-%d8%b4%da%af%d9%81%d8%aa%e2%80%8c%d8%a7%d9%86%da%af%db%8c%d8%b2-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a8/ https://www.parnianmagazine.com/1395/03/3437/%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%87-%d9%86%d8%b1%d9%85%e2%80%8c%d8%a7%d9%81%d8%b2%d8%a7%d8%b1-%d8%b4%da%af%d9%81%d8%aa%e2%80%8c%d8%a7%d9%86%da%af%db%8c%d8%b2-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a8/#respond Mon, 30 May 2016 14:59:14 +0000 http://www.parnianmagazine.com/?p=3437 آیدا حبیب‌زاده

اگر فقط برای تعطیلات کوتاه آخر هفته به مونترال آمده‌اید یا برای اقامت ۱۲ ماهه اینجایید، این نرم‌افزارهای پرطرفدار برای گردش در شهر به شما کمک می‌کنند.

Société de transport de Montréal (STM)

Android – Apple

مانند نرم‌افزار رسمی حمل و نقل عمومی مونترال، استفاده‌کنندگان این نرم‌افزار می‌توانند از جدول‌های زمانی مترو و اتوبوس کمک بگیرند، از کرایه‌ها مطلع شوند و با استفاده از تخمین مسافت آن نزدیک‌ترین راه را پیدا کنند. در ضمن این برنامه‌ی به روز، شما را از عملیات شهری و دیگر رویدادهای در جریان مطلع می‌کند که باعث می‌شود انتخاب بهتری نسبت به نقشه‌های Google باشد.

Transit

Android – Apple

نرم‌افزار بعدی که مانند STM عمل می‌کند، Transit است که گزینه‌های حمل و نقل عمومی و حتی گزینه‌های جایگزین مانند BIXI (کرایه‌ی دوچرخه) و سوپر راننده‌های منطقه (Uper driver) را پیدا می‌کند.

BIXI

Android – Apple

BIXI نرمافزار رسمی سیستم کرایه‌ی دوچرخه در مونترال است. این نرم‌افزار مجانی، تعداد دوچرخه‌ها و جایگاه‌های خالی موجود در هر ایستگاه را اعلام می‌کند و در عین حال، نقشه‌های کارآمدی در اختیار استفاده‌کنندگان نرم‌افزار قرار می‌دهد.

P$ Mobile Service

Android – Apple

آیا حوالی مونترال رانندگی می‌کنید؟ این نرم‌افزار به شما کمک می‌کند تا هزینه‌ی پارکینگ خود را از هر جایی که هستید با گوشی هوشمند خود پرداخت کنید.

Venue Parking

Apple

این نرم‌افزار به رانندگان کمک می‌کند تا به راحتی محل پارکی نزدیک به مقصد خود پیدا و رزرو کنند. قیمت‌ها و ارقام خوانا هستند و به افراد کمک می‌کند تا محل پارک مورد نیاز خود را پیدا کنند.

Taxi Diamond

Android – Apple

از بزرگ‌ترین سازمان تاکسی‌رانی مونترال، تنها با سه کلیک درخواست تاکسی کنید و هزینه‌ی آن را هر طور که راحت هستید، چه با نرم‌افزار و چه به صورت مستقیم (نقدی، نسیه، کوپن یا کارت اعتباری) به راننده پرداخت کنید.

Mon RésoVélo

Android – Apple

این نرم‌افزار می‌تواند سفرهای شما با دوچرخه، سرعت متوسط، مسافت و مسیر شما را با استفاده از GPS گوشی هوشمند، ثبت کند. در ضمن شما می‌توانید با استفاده از نقشه‌ی مسیرهای عبور دوچرخه‌ی مونترال سفرهای خود را بهتر برنامه‌ریزی کنید.

Société des alcools du Québec (SAQ)

Android – Apple

با نرم‌افزار SAQ، شما اطلاعات جامعی در مورد فروشگاه‌های دولتی عرضه‌کننده‌ی مشروبات الکلی و شراب دسترسی خواهید داشت:

تخفیف‌های فعلی، جست‌وجوی کالا (و موجودی کالا در فروشگاه‌ها)، یافتن نزدیک‌ترین فروشگاه SAQ و … .

Get a free WiFi

Apple

این نرم‌افزار به شما کمک می‌کند تا مکان‌های دارای wi-fi رایگان Ile Sans Fil (ISF) و ZAP در کبک را شناسایی کنید. نقاط دسترسی در یک نقشه مشخص می‌شوند که به شما خواهد گفت که آیا در محدوده قرار دارید یا خیر.

Instaweather

Apple – Android

این یک نرم‌افزار جالب است که افراد می‌توانند در طول سفر عکس‌هایی در آن قرار دهند. این نرم‌افزار محبوب‌ترین نرم‌افزار در آمریکاست و در مونترال بسیار استفاده می‌شود.

 

Streetfood Quest

Apple

این برنامه به علاقه‌مندان خوراکی‌ها کمک می‌کند که کامیون‌های مواد غذایی و مکان‌های عرضه‌کننده‌ی غذاهای خیابانی شهر (مانند مونترال که فرهنگ غذای خیابانی قوی است) را پیدا کنند. نوش جان!

 

Adbeus

Android – Apple

نرم‌افزار adbeus یک نرم‌افزار مستقل کافی‌شاپ‌یابی است که بهترین کافه‌های شهر را معرفی می‌کند. این نرم‌افزار هم اکنون در مونترال، تورونتو، نیویورک و پاریس در دسترس است.

 

Breather

Android – Apple

نرم‌افزار Breather شبکه‌ای شامل مکان‌های زیبا و در صورت نیاز، خصوصی است که فضایی مناسب برای انجام کار، برگزاری جلسات یا تنها فضایی شخصی برای استراحت است. پس هر وقت نیاز داشتید، یک Breather برای ۳۰ دقیقه، چند ساعت یا یک روز کامل رزرو کنید.

 

منبع: بلاگ رسمی “Tourism Montréal”

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/03/3437/%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%87-%d9%86%d8%b1%d9%85%e2%80%8c%d8%a7%d9%81%d8%b2%d8%a7%d8%b1-%d8%b4%da%af%d9%81%d8%aa%e2%80%8c%d8%a7%d9%86%da%af%db%8c%d8%b2-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a8/feed/ 0
«کانادا» یک اشتباه زبان‌شناسی! https://www.parnianmagazine.com/1395/03/3434/%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7-%db%8c%da%a9-%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d9%87-%d8%b2%d8%a8%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%b3%db%8c/ https://www.parnianmagazine.com/1395/03/3434/%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7-%db%8c%da%a9-%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d9%87-%d8%b2%d8%a8%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%b3%db%8c/#respond Mon, 30 May 2016 14:44:32 +0000 http://www.parnianmagazine.com/?p=3434 آیدا حبیب‌زاده

«کانادا» یک اشتباه زبان‌شناسی!!

 

نام «کانادا» یک اشتباه زبان‌شناسی جالب است که حاصل سوء‌تفاهم ژاک کارتیه کاشف و دریانورد فرانسوی است. زمانی که کارتیه وارد این سرزمین جدید شد، بومی‌های منطقه سعی کردند از او برای دیدار از دهکده‌شان دعوت کنند. کلمه‌ی «دهکده» به زبان مردم بومی آنجا kanata بود. کارتیه گمان می‌کرد منظور بومی‌ها از «کاناتا»، کل کشور است. بنا بر این او کشور را «کانادا» نامید که اکنون «کانادا» تلفظ می‌شود.

 

 

ریشه‌ی نام استان‌ها و مناطق کانادا

آلبرتا

نام این استان در اواخر سده‌ی نوزدهم از روی نام شاهزاده لویز کارولین آلبرتا (۱۹۳۹-۱۸۴۸) دختر چهارم ملکه ویکتوریا و همسر فرماندار کل کانادا لرد لورن گرفته شده است.

بریتیش کلمبیا

بخشی از نام این استان از «بریتانیا» و بخش دیگر آن از «کلمبیا» گرفته شده است که خدمه‌ی آنها برای اولین بار این سرزمین را کشف کردند. نام این منطقه همچنین به ناحیه‌ی کلمبیا بر می‌گردد که نامی بریتانیایی برای سرزمینی است که زیر آب‌های رودخانه‌ی کلمبیا قرار دارد. افزودن صفت «بریتانیایی» جهت تمیز دادن آن از «کلمبیا» و ایالت «واشنگتن» آمریکا که در اصل قرار بود به تبعیت از نام رودخانه، «کلمبیا» باشد، صورت گرفت. «کلمبیا» نامی شاعرانه برای قاره‌ی آمریکا است که از سوی «کریستف کلمب» کشف شد. کلمبیا معمولاً به عنوان زن یا خدایی با لباس شب و کلاه فریژی شناخته می‌شد که به معنی روح آزادی و جستجوی آزادی تلقی می‌شد.

منیتوبا

اغلب معتقدند که منیتوبا از کلمات منیتوواپو و منیتوبو به زبان‌های بومی کری (Cree) و اوجیبوا (Ojibwa) گرفته شده است که به معنی «تنگنای روح» است. دلیل انتخاب این نام برای این استان مشخص نیست، ولی اعتقاد بر این است که دلیل آن، تنگه‌های موجود در منیتوباست.

نیو برانزویک

این استان به افتخار برانزویک لونبورگ خانه‌ی اجدادی پادشاه بریتانیایی جورج سوم، نیوبرانزویک نامیده شد.

نیوفاندلند و لابرادور

نیوفاندلند

نیوفاندلند که نام لاتین آن ترا نووا Terre-Neuve است، از سوی کاشف اروپایی احتمالی آن، «ژوائو فرناندس لاورادور» João Fernandes Lavrador پرتغالی قبل از ۱۵۰۰ میلادی نام‌گذاری شده است که قدیمی‌ترین نام اروپایی در آمریکاست.

لابرادور

نام لابرادور احتمالاً از روی ژوائو فرناندس لاورادور برداشته شده است که در سال ۱۴۹۸ میلادی از این منطقه دیدن کرد و نام او به معنی کشاورز است.

نووا اسکوشیا

به لاتین به معنی «اسکاتلند جدید» است. در دهه‌ی ۱۶۲۰ چارلز اول گروهی اسکاتلندی را به منطقه فرستاد تا آنجا را به استعمار خود در آورند و نام لاتین آن در اعطای اراضی سال ۱۶۲۱ از سوی سر ویلیام الکساندر استفاده شد. اگر چه این منطقه بر اساس وافق بین فرانسه و بریتانیا تخلیه شد، نام آن همچنان باقی ماند.

اونتاریو

از نام دریاچه انتاریو گرفته شده است که به زبان انسان‌های نخستین (اونیتاریو، کانداریو یا اونتاره) به معنی‌های دریاچه‌ی زیبا، درخشان یا دریاچه است.

جزیره‌ی پرنس ادوارد

از روی نام پرنس ادوارد، دوک کنت و استراترن و پسر جورج سوم و سپهبد ارتش بریتانیا در کانادا گذاشته شده است. سال بعد و قبل از انتقال وی به جبل الطارق در سال ۱۸۰۲، او فرماندار کل قوای آمریکای شمالی شد.

کبک

از کلمه‌ی ” “Míkmaq kepékبه معنی «تنگه‌ها» گرفته شده است.

ساسکاچوان

از نام رودخانه‌ی ساسکاچوان به معنی «رودخانه‌ی خروشان» در زبان بومی کری گرفته شده است.

 

 

 

منابع: ویکی پدیا و سایت Omitlimitations

 

 

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/03/3434/%da%a9%d8%a7%d9%86%d8%a7%d8%af%d8%a7-%db%8c%da%a9-%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d8%a8%d8%a7%d9%87-%d8%b2%d8%a8%d8%a7%d9%86%e2%80%8c%d8%b4%d9%86%d8%a7%d8%b3%db%8c/feed/ 0
آشنایی با نرم افزارهای کارآمد https://www.parnianmagazine.com/1395/03/3431/%d8%a2%d8%b4%d9%86%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d9%86%d8%b1%d9%85-%d8%a7%d9%81%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%a2%d9%85%d8%af/ https://www.parnianmagazine.com/1395/03/3431/%d8%a2%d8%b4%d9%86%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d9%86%d8%b1%d9%85-%d8%a7%d9%81%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%a2%d9%85%d8%af/#respond Mon, 30 May 2016 14:27:30 +0000 http://www.parnianmagazine.com/?p=3431 احمد روزبهانی

 

نرم افزار Packpoint

شاید این روزها بیش از هر زمان دیگری، حضور تکنولوژی را در میان خود احساس می‌کنیم. طبیعی است که سفرهای ما نیز از این حضور، بهره‌مند باشند. اگر بخواهیم تصویری از یک مسافرت با رنگ و بوی تکنولوژی بسازیم، حتماً گوشی‌های همراه، یک گوشه از آن را خواهند پوشاند. برنامه‌های زیادی با هدف بهبود شرایط سفر ساخته شده‌اند تا مسافرت را برایتان دلپذیرتر کنند. شاید شما از آن دسته آدم‌هایی باشید که ترجیح می‌دهید گوشی‌ها را برای مدتی خاموش کنید و یا دست‌کم در زمان سفر از آن‌ها فاصله بگیرید. اما گروه برنامه‌هایی که قصد معرفی آن را داریم، شما را از آغاز تا پایان سفر همراهی می‌کنند و موارد لازم در سفر را به شما یادآور می‌شوند. از جمله این نرم‌افزارها، نرم‌افزار Packpoint است که طبق گفته‌ی سازندگانش، مورد توصیه‌ی Washington Post, BBC, LA Times, CNN هم بوده است.

در این نرم‌افزار، پس از معرفی کردن جنسیت و مقصد، تعداد روزهای سفر را وارد نموده و پس از آن، نوع سفر (تفریحی یا کاری) را  مشخص می‌نمایید. آنگاه بسته به نوع سفر، لیستی از پیش تعریف شده در اختیارتان قرار می‌گیرد و مواردی را انتخاب می‌کنید که در سفر نیاز دارید. اگر ورژن پولی این نرم افزار را تهیه کنید، علاوه بر موارد از پیش تعریف شده، می‌توانید موارد مورد نظر خودتان را هم به لیست اضافه کنید.

پس از انتخاب موارد مختلف، در انتها لیستی از همه‌ی موارد لازم تهیه شده و به صورت‌های مختلف قابل به اشتراک‌‌گذاری با دوستان و همسفران‌تان خواهد بود.

 

شبیه ساز عکاسی Camerasim

Camerasim یک نرم افزار شبیه‌ساز عکاسی تحت وب است که به کمک عکاس‌های آماتور آمده و به آنها کمک می‌کند تا با تغییر متغیرهای عکاسی از قبیل نور، سرعت شاتر، ایزو و سایر موارد دخیل در عکاسی، به طور مجازی از سوژه‌ی موجود عکس گرفته و نتیجه را همان جا مشاهده کنند.

برای ورود به این نرم افزار از طریق وب، از نشانی زیر استفاده کنید:

http://camerasim.com/apps/original-camerasim/web/

این برنامه برای گوشی‌های آیفون و تبلت‌های آیپد، نرم‌افزار مجزا دارد.

 

از Coursera چه می‌دانید؟

Coursera.org یک پایگاه آموزشی است که با همکاری دانشگاه‌ها و مؤسسه‌های معتبر (۱۳۹ ارگان) اقدام به تولید دوره‌های آموزشی (۱۸۱۶ دوره تا کنون) تحت وب نموده و به طور رایگان / پولی کلاس‌های مجازی تشکیل داده و در اختیار کاربران خود (حدود ۱۸ میلیون نفر تا کنون) قرار می‌دهد. برخی از این کلاس‌ها شامل تمرین‌های ضمن دوره بوده و گاهی تمرین‌های انجام شده، از سوی کسانی تصحیح می‌شود که دوره را با موفقیت گذرانده‌اند و برخی اوقات راجع به راه‌حل‌ها مانند آنچه در فروم‌ها رایج است، گفت‌وگو صورت می‌گیرد. بیشتر دوره‌ها دارای زیرنویس انگلیسی بوده و در خلال درس به صورت اینتراکتیو سؤالاتی نیز پرسیده می‌شود. همچنین از طریق ایمیل به شما یادآوری می‌شود تا همگام با برنامه‌ی کلاسی شما نیز مطالعه‌ی خود را فراموش نکنید. در کل می‌توان گفت این پایگاه چیزی فراتر از یک دیتابیس مطالب آموزشی به طور زنده و پویا شما را به دانستن و آموختن با روش‌های نوین بر بستر تکنولوژی تشویق می‌کند.

 

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/03/3431/%d8%a2%d8%b4%d9%86%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a8%d8%a7-%d9%86%d8%b1%d9%85-%d8%a7%d9%81%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d9%87%d8%a7%db%8c-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d8%a2%d9%85%d8%af/feed/ 0
ضرب المثل های بهاری https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3424/%d8%b6%d8%b1%d8%a8-%d8%a7%d9%84%d9%85%d8%ab%d9%84-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%b1%db%8c/ https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3424/%d8%b6%d8%b1%d8%a8-%d8%a7%d9%84%d9%85%d8%ab%d9%84-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%b1%db%8c/#respond Mon, 16 May 2016 15:38:23 +0000 http://www.parnianmagazine.com/?p=3424  

الناز مالمیر

 

هدف از انتخاب این موضوع برای ترجمه، آشنا نمودن مخاطب با جایگاه «بهار» میان ملل مختلف بوده است؛ لذا در ترجمه‌ی آنها به زبان انگلیسی وفادار بوده و از ارائه‌ی معادل‌های امثال در زبان فارسی خودداری شده است.

 

Spring won’t come from one flower.

(Persian Proverb)

ضرب‌المثل ایرانی: با یک گل بهار نمی‌شود.

 

Walk lightly in the spring; Mother Earth is pregnant.

(Native American Kiowa Proverb)

ضرب‌المثل سرخ‌پوستان قبیله‌ی کیووا در امریکا: در بهار به آرامی گام بردارید؛ مادرمان زمین باردار است.

 

Half an hour in a spring evening is worth a thousand gold pieces.

(Japanese Proverb)

ضرب‌المثل ژاپنی: نیم ساعت از یک عصر بهاری به هزار سکه‌ی طلا می‌ارزد.

 

Many a sudden change takes place on a spring day.

(Irish Proverb)

ضرب‌المثل ایرلندی: بسیاری از تغییرات ناگهانی در روزهای بهاری اتفاق می‌افتد.

 

One swallow does not make a spring.

(French Proverb)

ضرب‌المثل فرانسوی: با یک پرستو، بهار نمی‌شود.

 

A year’s harvest counts on spring; a man’s success counts on his diligence.

(Chinese Proverb)

ضرب‌المثل چینی: محصول یک سال به بهارش وابسته است و موفقیت یک فرد به پشتکارش.

 

Spring is sooner recognized by plants than by men.

(Chinese Proverb)

ضرب‌المثل چینی: گیاهان زودتر از انسان‌ها بهار را حس می‌کنند.

 

Spring is when you feel like whistling even with a shoe full of slush.

(English Proverb)

ضرب‌المثل انگلیسی: بهار زمانی است که حتی با کفش‌های گِلی دوست دارید سوت بزنید.

 

Spring has come when you can put your foot on three daisies.

(English Proverb)

ضرب‌المثل انگلیسی: وقتی روی سه تا گل بابونه پا گذاشتی، یعنی بهار شده.

 

No matter how long the winter, spring is sure to follow.

(Guinean Proverb)

ضرب‌المثل کشور گینه: این که زمستان چقدر طول می‌کشد، اهمیتی ندارد، چرا که بهار حتماً می آید.

 

If you do not sow in the spring you will not reap in the autumn.

(Irish Proverb)

ضرب‌المثل ایرلندی: اگر در بهار نکاری، در پاییز درو نمی‌کنی.

 

The blossoms in the spring are the fruit in autumn.

(Latin Proverb)

ضرب‌المثل لاتینی: شکوفه‌های بهاری، میوه‌های پاییزی هستند.

 

A good year is determined by its spring.

(Portuguese Proverb)

ضرب‌المثل پرتغالی: سال خوب از بهارش مشخص می‌شود.

 

Plan your year in the spring, your day at dawn.

(Chinese Proverb)

ضرب‌المثل چینی: برای کل سال در بهار برنامه‌ریزی کن و برای روز خود در سپیده‌دم.

 

There is no winter without snow, no spring without sunshine, and no happiness without companions.

)Korean Proverb(

ضرب‌المثل کره‌ای: هیچ زمستانی بدون برف، هیچ بهاری بدون آفتاب و هیچ شادمانی بدون همراه وجود ندارد.

 

A kind word is like a spring day.

(Russian Proverb)

ضرب‌المثل روسی: «لغت محبت‌آمیز مانند یک روز بهاری است.»

 

In spring no one thinks of the snow that fell last year.

(Swedish Proverb)

ضرب‌المثل سوئدی: «هیچ کس در بهار به فکر برف سال گذشته نیست.»

 

When it is spring time, the grass will even grow under a big stone.

(Kurdish Proverb)

ضرب‌المثل کردی: «هنگام بهار حتی زیر تخته سنگ هم علف سبز می‌شود.»

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3424/%d8%b6%d8%b1%d8%a8-%d8%a7%d9%84%d9%85%d8%ab%d9%84-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%b1%db%8c/feed/ 0
رد پای بهار / کوته‌نوشت‌هایی پیرامون بهار https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3421/%d8%b1%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%b1-%da%a9%d9%88%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%86-%d8%a8/ https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3421/%d8%b1%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%b1-%da%a9%d9%88%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%86-%d8%a8/#respond Mon, 16 May 2016 15:22:06 +0000 http://www.parnianmagazine.com/?p=3421  

الناز مالمیر

 

اول فروردین است و بالأخره بهار به طور رسمی آغاز شده؛ هرچند زمستان خیال رفتن ندارد و هوا هم خیلی بهاری به نظر نمی‌رسد.  دیگر زمانش رسیده از خواب زمستانی اجباری که همراه آب و هوای شمال شرقی می‌آید، بیدار شویم. زمانِ شروعی جدید است و همه اطرافیان‌مان به نظر شادتر می‌آیند. دوباره می‌توان با انگیزه بیشتر به انجام کارهایی پرداخت که تا امروز به فردا می‌انداختیم.

همگی با شنیدن شعر «بارش اردیبهشت ماه، گل‌های خرداد را به همراه دارد» به یاد می­آوریم که حتی شرایط نامطلوب، می‌تواند نتایج زیبا داشته باشد. پس این شما و این هم کفش‌های گلی، خانه‌تکانی عید و بارش‌های بهاری: هر چقدر هم به نظر چندش‌آور باشند، از سرمای تلخ زمستان بهتر هستند.

پس کت و بارانی‌های زمستانی خود را بتکانید، در و پنجره­های خانه را باز کنید تا هوای تازه جریان پیدا کند، موقع گردگیری به موسیقی گوش دهید و از خواندن نقل‌قول‌های زیر لذت ببرید:

 

«شاید بتوانی تمام گل‌ها را بکنی اما نمی‌توانی جلوی آمدن بهار را بگیری.»

 

  • لئو تولستوی[۲] (نویسنده‌ی روسی)، از کتاب آنا کارنینا:

«بهار موسِم برنامه‌ریزی و زمان‌بندی است.»

 

  • کوبایشی ایسا[۳] (شاعر هایکوسرای ژاپنی):

«حس عجیبی است!

زنده بودن زیر شکوفه‌های گیلاس.»

 

  • فرانسس هاجسون برنت[۴] (نمایشنامه‌نویس و نویسنده‌ی آمریکایی-انگلیسی)، ازکتاب باغ رازآمیز:

او گفت: «آیا بهار فرا می‌رسد؟» ، «بهار چگونه است؟»

«بهار درخشش خورشید هنگام باران و بارش باران هنگام درخشش خورشید است.»

 

  • راینر ماریا ریلکه[۵] (شاعر آلمانی‌زبان):

«دوباره بهار است و زمین همانند کودکی است که شعرهای (طبیعت) را از بَر است.»

 

  • پرسی‌بیش‌شلی[۶] (شاعر انگلیسی)، قصیده‌ی به سوی باد غربی:

«اگر زمستان فرا رسیده باشد، آیا می‌توان گفت بهار پشت سر گذاشته شده و خیلی دور است؟»

 

«به راستی بهار هیچ فایده­ای ندارد، اگر میان مردم عشق و علاقه نباشد.»

 

  • ارنست همینگوی[۸] (نویسنده‌ی برجسته‌ی امریکایی)، از کتاب عیش مدام:

«مردم همیشه مانع گسترش خوشحالی می‌شدند، به جز آنهایی که خود به خوبی بهار بودند.»

 

  • مارتی رابین[۹]:

«عمیق‌ترین ریشه‌ها، هیچ‌گاه به آمدن بهار شک نمی‌کنند.»

 

  • ژارد کینز[۱۰] (نویسنده‌ی امریکایی)، از کتاب «این کتاب فروشی نیست»:

«اگر لغات، برگ بودند، بهار را ترجیح می‌دادید یا پاییز را؟»

 

  • چارلز دیکنز[۱۱] (رمان­نویس انگلیسی):

«(بهار) یکی از آن روزهای ماه مارس بود که خورشید به گرمی می‌تابد و باد به سردی می‌وزد: زمانی که زیر نور آفتاب، گویی تابستان است و در سایه، گویی زمستان.»

 

«بهار به زبان طبیعت یعنی: «بیایید جشن بگیریم!» / «(بهار شیوه طبیعت برای اعلام جشن است.)»

 

  • مارک توین[۱۳] (نویسنده و طنزپرداز آمریکایی):

«در بهار، در طول چهار ساعت و بیست دقیقه، صد و سی و شش نوع آب و هوای متفاوت را تجربه کردم.»

 

سرچشمه:

http://www.goodreads.com/quotes/tag/spring

 

[۱] Pablo Neruda

[۲] Leo Tolstoy, Anna Karenina

[۳] Kobayashi Issa

[۴] Frances Hodgson Burnett, The Secret Garden

[۵] Rainer Maria Rilke

[۶] Percy Bysshe Shelley

[۷] Victor Hugo, Les Misérables

[۸] Ernest Hemingway, A Moveable Feast

[۹] Marty Rubin

[۱۰] Jarod Kintz, This Book is Not FOR SALE

[۱۱] Charles John Huffam Dickens

[۱۲] Robin McLaurin Williams

[۱۳] Mark Twain

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3421/%d8%b1%d8%af-%d9%be%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%b1-%da%a9%d9%88%d8%aa%d9%87%e2%80%8c%d9%86%d9%88%d8%b4%d8%aa%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c-%d9%be%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%86-%d8%a8/feed/ 0
نوروز یا کریسمس، حاجی فیروز یا پاپانوئل؟ https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3413/%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2-%db%8c%d8%a7-%da%a9%d8%b1%db%8c%d8%b3%d9%85%d8%b3%d8%8c-%d8%ad%d8%a7%d8%ac%db%8c-%d9%81%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b2-%db%8c%d8%a7-%d9%be%d8%a7%d9%be%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a6/ https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3413/%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2-%db%8c%d8%a7-%da%a9%d8%b1%db%8c%d8%b3%d9%85%d8%b3%d8%8c-%d8%ad%d8%a7%d8%ac%db%8c-%d9%81%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b2-%db%8c%d8%a7-%d9%be%d8%a7%d9%be%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a6/#respond Mon, 16 May 2016 14:40:44 +0000 http://www.parnianmagazine.com/?p=3413 ابوذر مریخ پور

 

فرزندان ما مهاجران ایرانی، یا به قول معروف مهاجران نسل دوم، از آنجا که هم‌زمان در هر دو فرهنگ ایرانی و غربی رشد می‌کنند و با دو تقویم کاملاً متفاوت سر و کار دارند، بهانه‌های زیادی برای شادی و بازی و سرگرمی دارند. آنها فارغ از این که بستر فرهنگی خانواده‌شان چیست، در هرجای دنیا که باشند، این فرصت را دارند که مناسبت‌های اصلی را به جا آورند، مثلاً می‌توانند هم از شکلات جمع کردن شب هالووین لذت ببرند و هم موقع چهارشنبه سوری آتشی برپا کنند و در کنار پدر و مادرشان خاطرات کودکی‌شان را بسازند. و البته مهم‌تر از همه آغاز سال است! کودکان ایرانی می‌توانند دو بار در سال، آغاز سال نو را جشن بگیرند و بدین ترتیب هم از پاپانوئل و کادوهای کریسمس و تعطیلات ژانویه و مسافرت و بودن با خانواده خوشحال باشند و هم موقع نوروز عیدی بگیرند و آجیل عید بخورند و پای سفره‌ی هفت سین از تماشای ماهی قرمزها (که این روزها بحث بر سر خریدن یا نخریدن آنها در بین ایرانیان داغ است) غرق در دنیای کودکانه شوند و شادی کنند.

این که فرزندان ما به کدام فرهنگ دلبستگی بیشتری داشته باشند، دغدغه‌ای است که خیلی از والدین ایرانی دارند اما جای هیچ گونه نگرانی ندارد. بچه‌ها قرار نیست در هیچ کدام از این فرهنگ‌ها غرق شوند. آنها می‌توانند در این جریان سیال بین تقابل دو فرهنگ شناور باشند و از شنا کردن‌شان لذت ببرند. بچه‌ها اینجا (در کانادا) مدرسه می‌روند، دوستان کانادایی دارند، در مراسم و تولدها و جشن‌ها و میهمانی‌ها شرکت می‌کنند و ناخودآگاه با فرهنگ غربی آشنا می‌شوند و از این همه شادی و سرگرمی و بازی و خنده سرمست می‌شوند. از طرفی آنها در خانواده‌هایی زندگی می‌کنند که آداب و رسوم ایرانی را می‌دانند و به جا می‌آورند و البته قطعاً از آن بهره‌مند می‌شوند و لذت می‌برند. این که پدر و مادر در کجای میان این دو فرهنگ ایستاده‌اند و چقدر بچه‌ها را با مؤلفه‌های فرهنگ ایرانی آشنا و درگیر می‌کنند قطعاً در شکل‌گیری فرهنگ کودکان (که شکل‌دهنده‌ی تمامی مراحل زندگی آنها است) تأثیر خواهد گذاشت.

کانادا یک کشور چند فرهنگی (مولتی کالچرال) است و بنا بر این، شهروندان آن با فرهنگ‌های مختلف آشنا هستند. آنها همان طور که با غذاهای عربی و کره‌ای و مکزیکی آشنا هستند و همان گونه که شروع سال نو چینی را به چینی‌ها تبریک می‌گویند، نوروز را نیز به خوبی می‌شناسند و برای مثال، اگر همسایه‌های کانادایی شما بدانند که شما ایرانی هستید، به شما تبریک می‌گویند و حتی گاهی معلمان برخی دانش آموزان ایرانی در مدرسه و به احترام آنها سفره‌ی هفت سین تزئین می‌کنند تا در شادی آغاز سال نوی شمسی سهیم شده باشند.

از طرفی شروع سال نوی شمسی، شروع بهار هم هست و این مناسبتی است که در تمام فرهنگ‌ها قابل احترام و مهم تلقی می‌شود. پایان زمستان، شروع روزهای بلند است و گرمای زمین و بالا رفتن دمای هوا که با نغمه‌ی پرندگان و صدای جویبارها و رودها زیبایی‌آفرین است و هر انسانی را فارغ از نژاد و فرهنگ و ملیت به وجد می‌آورد. شاید برای ما که (کمی ؟) از کودکی فاصله گرفته‌ایم، این بهترین فرصت باشد که ما هم مثل بچه‌ها از این نو شدن و دگرگونی بهار بهره‌مند شویم و در کنار به جای آوردن آداب و رسوم شب عید به گذشته‌های خود نیز نیم‌نگاهی داشته باشیم و حس و حال عید را که قطعاً انرژی‌بخش و شادی‌آفرین است در خانواده‌مان تقویت کنیم.

اما نوروز بدون آجیل و شیرینی عید و سفره‌ی هفت سین و سماق و سنجد و سیب و سیر و سبزه صفایی ندارد. همه ساله در ماه مارچ که مقارن با اسفند ماه است، همچنان که به روزهای آغازین سال نو شمسی نزدیک می‌شویم، جنب و جوش و شور و شوقی در مغازه‌های ایرانی شهرهای مختلف کانادا به راه می‌افتد و هر زمان که وارد مغازه‌های ایرانی شوید با شلوغی انبوه هموطنان ایرانی روبه‌رو می‌شوید که برای خرید آجیل و شیرینی‌های مخصوص ایرانی و سایر اقلام مربوط به عید نوروز به همراه خانواده‌هایشان آمده‌اند و خوش و بش می‌کنند و به دنبال پسته و بادام مرغوب و شیرینی باب میل‌شان هستند. در واقع، گاهی به نظر می‌رسد که نوروز در خارج از کشور برای ایرانیان نمود بیشتری دارد و تعصب بیشتری برای برگزاری کامل و بدون نقص همه‌ی آداب و رسوم وجود دارد، به این معنی که اگر برخی خانواده‌ها از خرید یا پرورش سبزه در ایران سرباز می‌زدند، اینجا هر طور شده، می‌بایست سبزه داشته باشند تا مؤلفه‌های فرهنگ نوروز را به درستی حفظ کنند و به دیگران نیز معرفی کنند.

گاهی ممکن است فکر کنید که چون تعطیلی رسمی ندارید یا هنوز برف می‌بارد و هوا سرد است، حال و هوای عید را ندارید یا برایتان کمرنگ است، شاید باید به شما حق داد، اما خبر خوشایند این است که نوروز اکنون در کانادا به رسمیت شناخته می‌شود و با تلاش‌های دکتر رضا مریدی، نماینده‌ی پارلمان اونتاریو از سال ۲۰۰۹ به طور رسمی وارد تقویم کانادایی شده و همگان با آن آشنا هستند. با این که هنوز هیچ تعطیلی رسمی به مناسبت نوروز تعریف نشده، اما فرصتی که خیلی از خانواده‌های ایرانی از آن بهره می‌برند، تعطیلات مارچ است که به مدت یک هفته مدارس تعطیل‌اند و خانواده‌ها می‌توانند با گرفتن مرخصی راهی کشورهای آمریکای لاتین یا مقاصد دیگر شوند و از گرمای هوا لذت ببرند و با بودن کنار هم اوقات خوشی را رقم بزنند.

 

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3413/%d9%86%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b2-%db%8c%d8%a7-%da%a9%d8%b1%db%8c%d8%b3%d9%85%d8%b3%d8%8c-%d8%ad%d8%a7%d8%ac%db%8c-%d9%81%db%8c%d8%b1%d9%88%d8%b2-%db%8c%d8%a7-%d9%be%d8%a7%d9%be%d8%a7%d9%86%d9%88%d8%a6/feed/ 0
بهانه ای برای خندیدن https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3409/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%86%d8%af%db%8c%d8%af%d9%86/ https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3409/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%86%d8%af%db%8c%d8%af%d9%86/#respond Fri, 06 May 2016 15:58:51 +0000 http://www.parnianmagazine.com/?p=3409 نــوروز بهانــه ای اســت بــی همتــا، بــرای خندیــدن. ایــن بهتریــن جملــه ای اســت کــه مــی توانــم در مــورد نــوروز بگویــم و گمــان مــی کنــم آنــان کــه شــماره روزهــای عمرشــان، چــون مــن باشــد، بــا ایــن ســخن هــم داســتان باشــند. بــرای نســل مــن کــه بــازی هــای کودکانــه اش گروهــی بــود و شــب نشــینی هایــش، همــراه بــا قصــه و لبخنــد بزرگترهــا، بــرای نســل مــن کــه عــادت کــرده بودیــم بــه یــک فیلــم ســینمایی عصرهــای آدینــه و نــوروز تمــام عصرهایــش، عصــر آدینــه بــود و فردایــش برخــلاف آدینــه هــا همچنــان تعطیــل، بــرای مــن و نســل مــن کــه نــوروز بــوی اســکناس تانخــورده بــود و تنقــلات شــور و شــیرین مــی داد و سرشــار بــود از شــر و شــور کودکــی و شــیطنت هــای زیبایــش، هرگــز و هیــچ چیــز نمــی توانــد جایگزیــن آن بهانــه جــاودان بــرای خندیــدن باشــد حتــا اگــر تمــام آن حــس و حــال هــا بــا گذشــت روزگار کمرنــگ و کمرنــگ شــده باشــد. نمــی دانــم و نمــی خواهــم بگویــم کــه نــوروز نســل مــن خــوب بــود یــا نــورزو نســل امــروز کــه هــر چنــد فاصلــه شــب و روز ایــن دو نســل بســیار نیســت امــا بــه لطــف تکنولــوژی تفــاوت دنیایــی کــه در آن زندگــی مــی کننــد، بســیار اســت و شــاید از همیــن رو بــود کــه تصویــر روی جلــد ایــن ویــژه نامــه را متفــاوت بــا تمــام جلدهــای نشــریه پرنیــان کار کردیــم تــا همــه از دیــدن آن لــذت ببرنــد و آرام لبخنــد بزننــد از آمــدن دوبــاره نــوروز کــه مــی توانــد بهتریــن بهانــه باشــد بــرای پــر کــردن فاصــه دنیــای نســل هــا کــه نــوروز خاطــره مشــترک همــه ماســت. در ایــن ویــژه نامــه تــلاش بســیاری کردیــم کــه بیشــتر از نــوروز و بهــار و ســرزمین مــادری مــان بــرای تــان بگوییــم و امیــد کــه خوانــدن ایــن شــماره بــرای تــان تجربــه ای لــذت بخــش و شــیرین باشــد. پرنیان ویژه نوروز را در کنار خانواده پر مهرتان با لبخند ورق بزنید. سالی سرشار از سلامتی و شادمانی را برای تان آرزومندم.

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1395/02/3409/%d8%a8%d9%87%d8%a7%d9%86%d9%87-%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d9%86%d8%af%db%8c%d8%af%d9%86/feed/ 0
نگاهی به ایمنی سرویس‌ حمل و نقل دانش‌آموزان در کانادا / ابوذر مریخ‌پور https://www.parnianmagazine.com/1394/11/3399/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%db%8c%d9%85%d9%86%db%8c-%d8%b3%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%b3%e2%80%8c-%d8%ad%d9%85%d9%84-%d9%88-%d9%86%d9%82%d9%84-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%e2%80%8c%d8%a2/ https://www.parnianmagazine.com/1394/11/3399/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%db%8c%d9%85%d9%86%db%8c-%d8%b3%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%b3%e2%80%8c-%d8%ad%d9%85%d9%84-%d9%88-%d9%86%d9%82%d9%84-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%e2%80%8c%d8%a2/#respond Wed, 27 Jan 2016 17:23:19 +0000 http://www.parnianmagazine.com/?p=3399  

اگر در کانادا زندگی کرده باشید، می‌دانید که اتوبوس‌های مدرسه، حریم بسیار سفت و سختی دارند. نه فقط اتوبوس‌ها، بلکه تمام وسایل نقلیه‌ای که دانش‌آموزان را جابه‌جا می‌کنند مثل ون‌ها و مینی‌ون‌ها هم تابع قوانینی هستند که می‌بایست از سوی راننده رعایت شود و هم حریمی دارند که توسط سایر شهروندان و رانندگان به آن احترام گذاشته می‌شود. با نگاهی به آمار تصادف اتوبوس‌های مدرسه در کانادا، مشخص است که ایمنی دانش‌آموزان برای سازندگان و طراحان این اتوبوس‌ها تا چه میزان از اهمیت برخوردار است. از میان ۱۴۲ مورد مرگ و میر که در طول ده سال در سراسر کانادا مربوط به اتوبوس‌های مدرسه بوده است، تنها ۵ مورد مربوط به دانش‌آموزان بوده و سایر موارد مربوط به مرگ و میر عابران، رانندگان اتوبوس‌های مدرسه، دوچرخه‌سواران و بخش عمده‌ی آن یعنی ۹۰ مورد مربوط به سرنشینان وسایل نقلیه‌ی روبه‌رو بوده است. این آمار نشان از ایمنی و استحکامی دارد که در اتوبوس‌های مدرسه در کانادا به کار رفته است.

اما در این اتوبوس‌ها چه امکانات و تمهیداتی پیش‌بینی شده تا جان دانش‌آموزان را در تصادف‌ها حفظ کند و میزان تلفات و آمار جراحت‌ها را به حداقل برساند؟ علاوه بر دارا بودن شاسی و بدنه‌ی بسیار قوی، همه‌ی این اتوبوس‌ها “دماغ دار” هستند، که باعث می‌شود در تصادف‌ها ایمنى بیشترى داشته باشند. این به آن معنا است که موتور اتوبوس در قسمت جلو کار گذاشته می‌شود که در زمان برخوردهای مقابل (که شدیدترین برخوردها هستند) مانند سپری عمل کند که ضربه و فشار ناشی از تصادف را تا حد بسیار زیادی بکاهد و مانع آسیب جدی به بدنه و کابین (که دانش‌آموزان در آن هستند) شود. این نوع طراحی امروزه در سایر اتوبوس‌ها قدیمی شده و به کار نمی‌رود، اما در مورد اتوبوس‌های مدرسه همچنان برای برخورداری از حداکثر ایمنی ممکن در تصادف به کار می‌رود.

موقعی که اتوبوس‌ها ایستاده‌اند و در آنها باز است (بچه‌ها در حال سوار و پیاده شدن هستند) از چند ثانیه قبل چراغ‌های نارنجی و قرمز هشدار دهنده شروع به خاموش و روشن شدن می‌کنند و بلافاصله دو اتفاق می‌افتد: اول این که یک تابلوی ایست از سمت چپ به طور اتوماتیک باز می‌شود که تمام اتومبیل‌ها را (حتی در لاین روبه‌رو) ملزم به ایست می‌کند، و دوم این که یک بازوی دو متری در جلوی اتوبوس باز می‌شود که مانع از آن می‌شود که بچه‌ها به طور غریزی و با دیدن والدین یا خانه‌شان به سمت خیابان بدوند. تابلوی ایست دارای دو چراغ چشمک‌زن قرمز نیز می‌باشد که بتواند به سرعت توجه تمام رانندگان را جلب کند.

وقتی بچه‌ها پیاده شدند و در بسته شد، علامت ایست اتوماتیک بسته می‌شود و همه‌ی اتومبیل‌ها اجازه پیدا می‌کنند حرکت کنند. در واقع در زمانی‌که بچه‌ها در حال سوار و یا پیاده شدن هستند، هیچ وسیله‌ی نقلیه‌ای در نزدیکی اتوبوس مدرسه اجازه‌ی حرکت ندارد. اگر شما از کنار اتوبوس عبور کنید و این در حالی باشد که تابلوی «ایست» باز است، ۲،۰۰۰ دلار (معادل شش میلیون تومان!) جریمه می‌شوید و حتی اگر پلیس در صحنه نباشد، راننده‌ی اتوبوس شماره‌ی پلاک شما را به پلیس می‌دهد. علاوه بر تمام این‌ها، رانندگی‌ها در اطراف اتوبوس‌های مدرسه واقعاً با احتیاط صورت می‌گیرد. رانندگان اهمیت آن را می‌دانند و خوب آموزش دیده‌اند. بنابراین نتیجه این است که اتفاقات ناگوار برای بچه‌ها به حداقل می‌رسد.

در نزدیکی مدارس، گذربان‌ها راه اتومبیل‌ها را می‌بندند تا بچه‌ها و والدین‌شان بدون خطر عبور کنند. این کار از ساعات اولیه‌ی صبح شروع می‌شود و با نزدیک شدن به زمان تعطیلی مدارس در بعد از ظهر، مجدداً آغاز می‌گردد. در نزدیکی مدارس محدودیت سرعت ۳۰ کیلومتر بر ساعت است که باعث می‌شود آمار تصادف در نزدیکی مدارس به صفر نزدیک شود. جریمه‌ی تخلفات رانندگی در نزدیکی مدارس دو برابر است و امتیاز منفی بیشتری از دارندگان گواهینامه کم می‌شود و مدت بیشتری نیز طول می‌کشد تا از امتیاز منفی رفع اثر شود. با تمام تمهیداتی که گفته شد، فرهنگ عمومی حمل و نقل نیز به گونه‌ای است که میزان تصادف عموماً پائین است و به طور خاص در مورد دانش‌آموزان ایمنی آمد و شد بسیار بالا و رفت و آمد آنها در امنیت نسبی بسیار خوبی است.

 

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1394/11/3399/%d9%86%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%a8%d9%87-%d8%a7%db%8c%d9%85%d9%86%db%8c-%d8%b3%d8%b1%d9%88%db%8c%d8%b3%e2%80%8c-%d8%ad%d9%85%d9%84-%d9%88-%d9%86%d9%82%d9%84-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%e2%80%8c%d8%a2/feed/ 0
شروع دوره‌ای تازه و پر امید در تاریخ کانادا / علی شریفیان https://www.parnianmagazine.com/1394/11/3396/%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%d8%af%d9%88%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%b2%d9%87-%d9%88-%d9%be%d8%b1-%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%af-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%da%a9%d8%a7/ https://www.parnianmagazine.com/1394/11/3396/%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%d8%af%d9%88%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%b2%d9%87-%d9%88-%d9%be%d8%b1-%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%af-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%da%a9%d8%a7/#respond Tue, 26 Jan 2016 16:03:00 +0000 http://www.parnianmagazine.com/?p=3396  

گزارش ویژه‌ی پرنیان از نتایج انتخابات فدرال کانادا

 

لیبرال‌ها با شکست محافظه‌کاران به دولت اکثریت رسیدند

 

دوران هارپر با «پیروزی تاریخی» لیبرال‌ها به پایان رسید

 

شصت و هشت درصد واجدین شرایط، در رأی‌گیری شرکت کردند

 

برای اولین بار دو ایرانی به پارلمان کانادا راه یافتند

 

استفن هارپر پس از شکست، از مقام رهبری حزب کناره‌گیری کرد

 

یکی از برنامه های مهم دولت لیبرال، برقراری روابط دیپلماتیک با ایران است

غروب روز دوشنبه نوزدهم اکتبر با پایان رأی‌گیری برای گزینش ۳۳۸ نماینده مجلس و دولت جدید، دوره‌ی تازه‌ای در تاریخ ۱۵۰ ساله‌ی کانادا آغاز شد که بسیاری با خوش‌بینی، آن را دوره‌ای درخشان و امیدوار کننده می‌دانند. حزب لیبرال به رهبری جاستین ترودو ۴۳ ساله، سیاستمدار جوان و کاریزماتیک خود موفق شد از ۳۳۸ کرسی پارلمان ۱۸۴ کرسی را به دست آورد و به دوران تلخ و نگران‌کننده‌ی هارپر پایان دهد. استفن هارپر، سیاستمداری که توانست در سال ۲۰۰۶ به عنوان رهبر حزب تازه‌زاد محافظه‌کار، در رأس دولت اقلیت به قدرت برسد و پس از آن، توانست در انتخابات دو دوره‌ی ۲۰۰۸ و ۲۰۱۱ نیز پیروزی‌اش را تکرار کند. هارپر در سال ۲۰۱۱ با ۱۶۸ کرسی به دولت اکثریت رسید. در این مدت، هارپر چهره‌ی کانادا را بسیار دگرگون کرد. از پیش از اعلام شروع مبارزات انتخاباتی، بر اساس نتایج نظرسنجی‌های گوناگون، بیش از دو سوم مردم خواستار تغییرات بنیادی و برکناری هارپر و محافظه‌کاران از قدرت بودند. لیبرال‌ها پس از مدت‌ها با انتخاب جاستین ترودو که پسر ارشد پی‌یر ترودو، یکی از نخست‌وزیران پیشین کاناداست، کم کم خود را بازسازی کرده بودند. دیگر حزب عمده‌ی کانادا، حزب دموکراتیک نو (به اختصار ان دی پی) از سوی دیگر مقبولیت زیادی پیدا کرده و مدعی به قدرت رسیدن در سطح فدرال بود. آنها در انتخابات دوره‌ی قبل پیروز شده و ۱۰۳ نماینده به مجلس فرستاده بودند و برای نخستین بار به رهبری تام مولکر، سیاستمداری با یک کارنامه‌ی سی‌ساله در سیاست معاصر کانادا، در جایگاه حزب اپوزیسیون رسمی دولت اکثریت محافظه‌کاران قرار گرفتند. نتایج آخرین نظرسنجی‌ها در اواخر ماه جولای نشان می‌داد که ان دی پی با اختلاف اندکی از دو حزب دیگر در میان مردم طرفداران بیشتری دارد.

استفن هارپر، نخست وزیر دولت محافظه‌کاران، روز دوم اوگوست، در دیدار با دیوید جانستون، فرماندار کل کانادا خواستار انحلال مجلس شد و پس از آن، آغاز مبارزه‌ی انتخاباتی برای انتخاب نمایندگان دوره‌ی چهل و دوم پارلمان کانادا را اعلام کرد. روز رسمی انتخابات بر اساس قانونی که دولت هارپر تصویب کرده، هر چهار سال یک بار در سومین دوشنبه‌ی ماه اکتبر است که امسال به روز ۱۹ اکتبر افتاد. با اعلام انتخابات، طولانی‌ترین مبارزه‌های انتخاباتی تاریخ کانادا شروع شد. طول مدت مبارزه‌های انتخاباتی معمولاً حدود ۳۷ روز است. در این دوره، احزاب می‌توانستند ۷۸ روز به این کار بپردازند.

شبکه‌ی سی بی سی، شبکه‌ی رادیو و تلویزیون ملی کانادا، جریان روز رأی‌گیری و نتایج به دست آمده را به صورت زنده گزارش می‌کرد. بعد از ۷۸ روز و افت و خیزهای بسیار، غروب روز ۱۹ اکتبر، کمی پیش از پایان مجال رأی دادن، گزارش سی بی سی آغاز شد. به لحاظ زمانی، مهلت رأی دادن در چهار استان آتلانتیک (حاشیه‌ی اقیانوس اطلس) کانادا که مجموعاً ۳۲ کرسی در مجلس دارند، به پایان رسید و سی بی سی شروع به اعلام برندگان حوزه‌های ۳۲ گانه‌ی این استان‌ها کرد. با شگفتی بسیار، خیلی زود روشن شد که لیبرال‌ها هر ۳۲ کرسی این استان‌ها را برده‌اند. زمانی که ساعت نه و نیم مراکز رأی‌گیری در استان‌های کبک و تورنتو هم بسته شد، شمارش آرای استان‌های آتلانتیک تقریباً به پایان رسیده بود. با شمارش آرایی که مردم در روزهای رأی‌گیری پیش از موعد داده بودند که حدود سه میلیون و ۶۰۰ هزار رأی بود، حدود یک ربع ساعت از بسته شدن مراکز کبک و انتاریو گذشته بود که مرکز بررسی‌های ریاضی نتایج رأی‌گیری سی بی سی اعلام کرد با توجه به درصد، تعداد و اطلاعات دیگری که به سی بی سی رسیده، ما اکنون می‌توانیم اعلام کنیم: «نخست وزیر آینده‌ی کانادا جاستین ترودو و دولت حاکم، حزب لیبرال است. اما هنوز دقیقاً نمی‌توانیم بگوییم که این دولت اکثریت است یا اقلیت …» برای رسیدن به دولت اکثریت، دست کم نیمی از کرسی‌ها به علاوه‌ی یک لازم است. موج سرخ لیبرال‌ها از این منطقه از کانادا آغاز شد.

موج سرخ لیبرال‌ها، کم کم همه‌ی استان‌ها را در بر گرفت

آرای هر حوزه که خوانده می‌شدند، کانادا سرخ‌تر و سرخ‌تر می‌شد. زمان زیادی طول نکشید که تعداد کرسی‌هایی که لیبرال‌ها برده بودند و یا در آن حوزه‌ها از احزاب دیگر پیشی گرفته بودند، ابتدا دو رقمی و بعد به سرعت سه رقمی شد و از ۱۷۰ کرسی گذشت. برای رسیدن به دولت اکثریت، ۱۷۰ کرسی از ۳۳۸ کرسی لازم بود. باز هم پیتر منزبریج، گوینده ارشد سی بی سی اعلام کرد: «سی بی سی  اعلام می‌کند که دولت آینده‌ی کانادا به رهبری جاستین ترودو، اکثریت خواهد بود.» لیبرال‌ها با این پیروزی تاریخی، به دوران کمابیش ده ساله‌ی حکومت محافظه‌کاران و هارپر پایان دادند.

لیبرال‌ها با ۶ میلیون و ۹۳۰ هزار و ۱۳۶ رأی، ۱۸۴ کرسی به دست آوردند و به حکومت اکثریت رسیدند. محافظه‌کاران با ۵ میلیون و ۶۰۰ هزار و ۴۹۶ رأی به ۹۹ کرسی رسیدند و اپوزیسیون رسمی دولت اکثریت لیبرال شدند. ان دی پی نیز ۳ میلیون و ۴۶۱ هزار و ۲۶۲ رأی به دست آورد و صاحب ۴۴ کرسی و حزب سوم مجلس شد. بلوک کبکوا به رهبری ژیل دوسپ که خود نتوانست کرسی‌اش را به دست آورد، با ۸۱۸ هزار و ۶۵۲ رأی، فقط ۱۰ کرسی به دست آورد. خانم الیزابت می، رهبر حزب سبز، این دوره هم به تنهایی نماینده و صدای حزب سبز در مجلس خواهد بود. حزب سبز ۶۰۵ هزار و ۸۶۴ رأی به دست آورد.

 

گران‌ترین انتخابات تاریخ کانادا به زبان آمار و ارقام

احزاب در انتخابات این دوره ۵۴ میلیون و ۴۷۵ هزار و ۸۴۰ دلار خرج کردند. در دوره‌ی گذشته (۲۰۱۱) این مخارج ۲۱ میلیون و ۲۵ هزار و ۷۹۳ دلار شده بود. نامزدهای این دوره ۷۳ میلیون و ۶۱۱ هزار و ۵۹ دلار هزینه کردند، در حالی که در سال ۲۰۱۱، کاندیداها ۲۸ میلیون ۲۴۴ هزار و ۴۹۹ دلار هزینه کرده بودند. در مجموع احزاب و کاندیداها امسال مبلغ کلان ۱۲۸ میلیون و ۸۷ هزار و ۴۳ دلار خرج کرده‌اند. در انتخابات ۲۰۱۱ این مبلغ به ۴۹ میلیون و ۲۷۰ هزار و ۲۹۲ دلار بالغ شد. علاوه بر مخارج احزاب و کاندیداها، سازمان انتخابات کانادا برای یک انتخابات معمولی ( ۳۷ – ۳۸ روزه ) حدود ۳۵۰ میلیون باید خرج کند . در این دوره هنوز دقیقا مشخص نشده ولی با توجه به افزایش طول مدت مبارزات انتخاباتی و رای دهندگان باید دست کم ۳۰۰ میلیون دلار دیگر بر این مبلغ اضافه کرد.

 

افزایش مشارکت زنان و اعضای اقوام بومی کانادا

در مجموع آمار رسمی سازمان انتخابات کانادا نشان داده که ۱۷۹۲ نفر کاندیدای نمایندگی مجلس بوده‌اند. در نهایت اکثریت انتخاب‌شدگان را مردان تشکیل می‌دهند. اما بر تعداد نمایندگان زن کمی افزوده شده است. در مجلس دوره‌ی قبل، ۷۷ نماینده زن بودند و در این دوره، شمار زنان به ۸۸ نفر رسیده است. امسال از حزب لیبرال ۵۰ زن، از ان دی پی ۱۸ و از حزب محافظه‌کار ۱۷ کاندیدای زن به نمایندگی انتخاب شده‌اند. تعداد نمایندگان اقوام بومی کانادا هم از ۷ نماینده به ۱۰ نماینده افزایش یافته است. درصد کسانی هم که در این انتخابات رأی داده‌اند، بی‌سابقه بوده است. ۵ .۶۸ درصد واجدین شرایط در رأی‌گیری شرکت کرده‌اند. دوره‌ی گذشته ۱ .۶۱ درصد رأی داده بودند. این افزایش اهمیت بسیار دارد و بر نتیجه‌ی انتخابات هم اثر گذاشته است. امسال، به ویژه شمار اعضای اقوام بومی و جوانانی که رأی دادند، افزایش قابل توجه‌ای داشته است.

 

استفن هارپر پس از شکست، از رهبری استعفاء داد

از هفته‌های آخر مبارزه‌های انتخاباتی، شایعاتی بر سر زبان‌ها بود که اگر هارپر به قدرت نرسد، از رهبری حزب کناره‌گیری می‌کند. اما پس از اعلام نتایج و سخنرانی تام مولکر، هارپر در سخنرانی خود در آلبرتا، هیچ اشاره‌ای به این موضوع نکرد. هم‌زمان، دبیر کل حزب محافظه‌کار با صدور بیانیه‌ای چهار سطری، رسماً خبر داد استفن هارپر به عنوان نماینده‌ی مجلس می‌ماند، اما از رهبری حزب کنار می‌رود. از روز سه‌شنبه بحث انتخاب رهبر موقت و رهبر جدید برای حزب در بین محافظه‌کاران و رسانه‌ها مطرح شده است. از کسانی مانند جیسون کنی و چند نفر دیگر نام می‌برند، ولی هنوز هیچ چیز معلوم نیست. در واقع وضعیت تام مولکر هم به روشنی معلوم نیست. با توجه به شکست ان دی پی، شاید اعضای آن حزب نیز خواستار استعفای مولکر بشوند. ژیل دوسپ که بار دیگر نتوانست کرسی خود را به دست آورد، قرار است بعد از تشکیل جلسه‌ای از ده نماینده‌ی انتخاب شده، وضعیت و آینده‌ی سیاسی خود را مشخص کند.

 

بازتاب جهانی پیروزی جاستین ترودو، گفت‌وگوی تلفنی اوباما با ترودو

از نیمه شب دوشنبه، بسیاری رسانه‌های جهان به انتخابات کانادا پرداخته و به ویژه در این گزارش‌های خبری، نخست وزیر شدن جاستین ترودو برجسته‌تر به نظر رسید، چرا که پدرش هم به مدت ۱۶ سال نخست وزیر کانادا بود. سران و رهبران بسیاری کشورهای جهان، پیروزی ترودو را به او تبریک گفته‌اند. فرانسوا هولاند، رئیس جمهوری فرانسه، دیوید کامرون، نخست‌وزیر بریتانیا و به گفته‌ی جاستین ترودو، باراک اوباما تلفنی با او صحبت کرده و پیروزی‌اش را تبریک گفته‌اند. ترودو روز سه‌شنبه در کنفرانس خبری در اتاوا توضیح داد که در باره‌ی طرحش در مورد حضور نظامی کانادا در عراق و سوریه صحبت کرده و اوباما واکنش منفی نشان نداده است. ترودو بارها در سخنانش از هارپر در مورد رابطه با آمریکا انتقاد کرده بود و می‌گوید باید روابط کانادا با آمریکا ترمیم شود. وی همچنین برنامه‌ی شرکتش در نشست جهانی در مورد گرمایش زمین و حفظ محیط زیست را هم با اوباما در میان گذاشته است. رسانه‌ها اشاره کرده‌اند که این اولین بار است که کسی نخست‌وزیر می‌شود که پیش‌تر، پدرش هم در این مقام بوده است. در کنفرانس خبری اتاوا، ترودو اعلام کرده کابینه‌ی خود را روز چهارشنبه چهارم نوامبر، معرفی خواهد کرد. با پیروزی لیبرال‌ها، اظهار امیدواری شده که امور حکومتی کانادا به کلی تغییر کرده و مردم شاهد اوضاع متفاوتی باشند. ترودو مجموعاً در جریان مبارزات انتخاباتی حدود ۱۷۰ وعده‌ی عمده داده است. در زمینه‌ی امور مهاجرت و زندگی مهاجران هم اصولاً لیبرال‌ها سیستم بهتری دارند. ترودو به طور رسمی چند بار گفته که یکی از برنامه‌های دولت لیبرال، شروع روابط مجدد با ایران و گشایش سفارت کانادا در این کشور است. برای شروع روابط مجدد، دو کشور قاعدتاً باید از سطح کاردار و یا دفتر حفظ منافع در کشور یکدیگر شروع کنند. برای نخستین بار در تاریخ مهاجرت ایرانیان به کانادا، آقایان علی احساسی و مجید جواهری هر دو از حزب لیبرال و از توزنتو به پارلمان کانادا راه یافتند. در این مقطع، برقراری روابط دیپلماتیک بین کانادا و ایران، به نظر بسیار ناظران سیاسی، کار مهاجران، دانشجویان ایرانی و آن دسته از ایرانیانی را که به ایران رفت و آمد می‌کنند و با ایران رابطه دارند، آسان‌تر می‌کند.

 

 

 

]]>
https://www.parnianmagazine.com/1394/11/3396/%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9-%d8%af%d9%88%d8%b1%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c-%d8%aa%d8%a7%d8%b2%d9%87-%d9%88-%d9%be%d8%b1-%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%af-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%da%a9%d8%a7/feed/ 0