اعتراف میکنم که نوروز کانادا را بیش از نوروز ایران دوست دارم. نوروز و عید در ایران برای من سرشار از خاطرات و اتفاقات شیرین بود، گرفتن یا دادن عیدی آنهم اسکناسهای نو تانخورده، لحظه آرامشبخش تحویل سال، دلهای شاد، لبهای پرلبخند، لباسها و جامعه نو و تمیزشده و تهرانی که فقط در همان ۱۳-۱۴ روز میشد زیبایی کوههای شمالی را در آن با چشم غیرمسلح! دید.
اما کنار همه اینها مشقت خانهتکانی، نجات نظم در عین بینظمی اتاق خصوصی از دست مادر و خواهران و از همه آزاردهندهتر مراسم طاقتفرسای دید و بازدید، آنهم با فک و فامیلی که ۹۰ درصد آنها را همان یک نوبت در سال میدیدی، کابوس نوروزی هر سال بود؛ و چون به دلیل سفرهای مداوم پدر، تو تنها مرد خانواده بودی «خیلی بد بود که در این دیدارها نباشی» و چون باز سخنی و اشتراکی با میهمانی که حتی نمیتوانستی نام فرزندش را بخاطر بیاوری تا حال و احوال کنی نداشتی، همه صحبت حول و حوش مواردی چون میزان موفقیت و درآمد شغلی، دلایل عدم ازدواج و هزار و یک جور امور خصوصیات دور میزد.
حالا در کانادا بخش اندکی از بهترینهای آنچه از نوروز میخواهم فراهم است و بخش عمدهای نه؛ اما تقریبا هیچ بخش آزاردهندهای اینجا با من نیست؛ بهار اینجا اصلا سرسبز نیست؟ امسال که خدا را شکر خوب است. اگر نبود هم خاطرات خوش هست تا «با اینها زمستونو سر» بکنم.
مجید بسطامی
مطالب مرتبط

ضرب المثل های بهاری
می 16, 2016
آموزش مضامین جنسی در مدارس انتاریو
می 25, 2015
جنجال در آموزش مباحث جنجالی
می 13, 2015
انواع مشاورههای تعلیمی mentoring و کارکردهای آنها
فوریه 17, 2015
کوبانی: آنارشیسم عاشقانهای که رستگاری میآورد
ژانویه 08, 2015
زمینههای اجتماعی و فرهنگی بروز خشونتهای جنسی
دسامبر 18, 2014
برای آسایش سگم مهاجرت کردم!
نوامبر 16, 2014
از ماشین بدساخت تا نوزادان خزپوش
نوامبر 06, 2014